HSP ها و بخشش

بخشش موضوعی ست که من سالیان بسیاری برای درک آن با خود در کشمکش بوده‌ام. چه هنگامی بخشیدن کاری درست است؟ چه زمانی صرفاً جنبه اجتماعی دارد؟ چه وقت مایه رهایی ست و سالم است …

shutterstock 229879537 1

بخشش موضوعی ست که من سالیان بسیاری برای درک آن با خود در کشمکش بوده‌ام. چه هنگامی بخشیدن کاری درست است؟ چه زمانی صرفاً جنبه اجتماعی دارد؟ چه وقت مایه رهایی ست و سالم است و کی نیست؟

به نظرم در دنیایی سالم و همدل (چیزی که HSP ها می‌خواهند) بیش از اندازه بخشیدن تمایلی نادرست است، که سرمنشأ آن عزت نفس پائین است. ما HSP ها آدم‌ها را به سادگی می‌بخشیم، حتی وقتی که هزاران خطا و گناه مرتکب شده باشد. نه به این دلیل که واقعاً از سر تقصیراتشان گذشته باشیم، بلکه به این دلیل که می‌ترسیم اگر نبخشیمشان، طرد یا نادیده گرفته شویم. یا به این خاطر که به خود قبولانده‌ایم که به خاطر همدل بودن خودمان، هرکاری هم که کرده‌اند، دیگران را ببخشیم.

به نظر من که واکنش راستینی نیست. اما بسیار دیده‌ام که HSP ها خود را زیر پا له می‌کنند و با گفتن حرف‌هایی چون، “او را می‌بخشم چون…. گناهکار نیست (جای خالی را با رفتار نادرستی که با شما کرده پر کنید.)”

وقتی کسی خطایی در حق ما مرتکب می‌شود، یعنی حدومرز را شکسته است. ممکن است این موضوع یکبار رخ دهد یا اساساً یک الگوی تکرار شونده باشد. در هردو حالت، خشمگین شدن امری طبیعی و واکنشی انسانی ست. و من دیده‌ام که بخشش باعث رهایی از این احساسات است. آیا خشم درونی واقعاً و کاملاً برطرف می‌شود؟ بدون اینکه لحظه‌ای فکر کرده باشیم؟ یا اینکه خود را با گفتن افسانه‌هایی مثل اینکه ما آدم‌های بخشنده‌ای هستیم چون HSP هستیم، آرام می‌سازیم؟

شخصاً بعد از مدت‌ها فکر کردن به موضوع بخشش به این نتیجه رسیده‌ام که برای بخشش واقعی به زمان و فاصله نیاز دارم. ضمن این نکته که ممکن است ببخشم ولی همچنان آن رفتار را دوست نداشته باشم.

ممکن است همسایه مسن خود را به خاطر اینکه سگ‌هایش در آستانه حیاط من خود را تخلیه می‌کنند، ببخشم، چون او نمی‌تواند سگ‌های خود را کنترل کند. ولی این بدان منزله نیست که من از کثیف کاری سگ‌های او در حیاط خودم خوشم می‌آید. حتی وقتی که هم سگ و هم همسایه‌ام را می‌بخشم، باز شاید ترجیح دهم فنسی دور حیاطم بکشم، تا سگ‌های همسایه به داخل حیاطم نیایند که خرابکاری کنند.

زمانی معلمم گفت که تلاش ما برای همدلی و داشتن ذهن باز متضمن این است که دچار “حماقت معنوی” بشویم که یعنی قربانی صبر و تحمل خود شده‌ایم. هیچ “جالب” نیست که قلدری که در حقمان قلدری کرده را ببخشیم چون” او کودکی سختی داشته” است و بعد او به قلدری خود در حق ما ادامه دهد، و بعد هم بگوییم “نبخشیم چه کنیم. ” به عبارت دیگر این کار هم عملی سمی ست، به همان اندازه که کینه‌ای به دل داشته باشیم و نبخشیده باشیم. فقط این بار از آن طرف پشت بام می‌افتیم. با این کار، اصالتمان از دست می‌رود.

پس بخشش به معنای واقعی کلمه چیست؟

من فقط نظر شخصی خود را می‌توانم اعلام کنم. به نظرم نوعی از سرباز کردن است. ” خلاصی” ست. با بخشش از روی ماجرا رد می‌شوم تا نگذارم که کسی، موضوعی، نظری، معمایی یا موقعیتی مرا در چنگال خود اسیر کند، چون در غیر این صورت همچنان اسیر اتفاقی هستم که رخ داد.

هنگام بخشش ” باب قلدر” از قدرت منفی گذشته وی و تسلطی که بر من داشت، خود را رها می‌سازم تا از او و آنچه با من کرد خلاص شوم. باب هنوز هم قلدر است، و از نظر من دیگر حق ندارد پایش را در زندگی من بگذارد، هرچند که کاری که با من کرد را بخشیده باشم.

گرچه بعید است که باب حتی نسبت به آنچه کرد کمترین ناراحتی، احساس گناه و یا آگاهی داشته باشد، اما ممکن است ظاهراً بگوید که لابد او را نبخشیده‌ام که نمی‌خواهم با وی ارتباطی داشته باشم، اما حتی اگر بر زبان آورد، جوابش را هم نمی‌دهم. او حق دارد ناراحت شود. اما من حداقل می‌توانم اینگونه در آرامش باشم و از احاطه‌ای که بر من داشت خلاص شوم. به نظرم بخشش بیشتر به این معناست که عواطف خود را به رسمیت بشناسیم، نه اینکه او را ببخشیم.

نویسنده: پیتر. ام

مترجم: مینو پرنیانی