پردازش عمیق (Depth of processing)
مبنای این ویژگی بسیار حساس بودن، تمایل به پردازش عمیقتر اطلاعات است. هنگامیکه به آدمها شماره تلفنی داده میشود و خودکار در دسترس ندارند، احتمالاً تلاش میکنند تا به نحوی آن را به خاطر بسپارند. بافکر کردن به الگویی برای به خاطر سپاری مثلاً این اعداد چه چیزی را به یادشان میآورد و یا نماد چیست، و چه معنایی دارد و یا به چه چیزی شبیه است تلاش در به یادسپاری دارند. اگر به شیوهای آن را پردازش نکنید، فراموشش خواهید کرد. HSP ها بهآسانی، هر چیزی را با ارتباط دهی، مقایسه کردن، به یادآوری گذشته و خلاصه هر روشی میخواهند به خاطر میسپارند. این کار را میکنند، حال چه در یادشان بماند و چه نماند. وقتی تصمیمی میگیریم، بدون آنکه چرایی آن را بدانیم، از چنین شهودی استفاده میکنیم. وقتی تصمیمی میگیریم، بدون آنکه دلیلش را بدانیم، از چنین شهودی استفاده میکنیم. وقتی تصمیمی را خودآگاهانه میگیرید، شاید متوجه شوید که کندتر از دیگران عمل میکنید، چون دربارهی تمامی جنبههای آن بسیار با دقت فکر میکنید. عمیق بودن پردازش این جنبه را نیز دارد.
پژوهشهایی که پشتوانه عمیق بودن پردازش (یکی از جوانب این ویژگی ست) هستند، فعالیت مغزی آدمهای بسیار حساس و غیر حساس را هنگام انجام تکالیف ادراکی مورد مقایسه قراردادند. پژوهش انجامشده توسط jadzia jagiellowicz حاکی از آن است که آدمهای بسیار حساس بخشهایی که به پردازش «عمقی» تر مغز مرتبطاند را بیشتر به کار میگیرند، مخصوصاً در آن دسته تکالیفی که شامل توجه به جزئیات است. در پژوهش دیگری که توسط خود ما و دیگران انجام شد، به آدمهای بسیار حساس و غیر حساس تکالیفی مفهومی داده شد که میدانستند دشوار است (به فعالیت و تلاش مغزی بیشتری نیاز داشت)، البته با توجه به فرهنگی که شخص از آن آمده بود. آدمهای غیر حساس طبق معمول اظهار کردند که تکلیف دشوار است، اما آدمهای بسیار حساس صرفنظر از فرهنگی که از آن آمده بودند، چنین مشکلی را نداشتند، گویی به نظرشان بدیهی بود که میبایست ورای انتظارات فرهنگی خود عمل کرده و «همانگونه که هست» ببینند.
پژوهشی که Bianca Acevedo و همکارانش انجام دادند نیز بیانگر آن است که فعالیت مغزی آدمهای بسیار حساس در مقایسه با دیگران در منطقهای از مغز به نام Insula اینسولا، که اطلاعات عواطف، موقعیت جسمانی و دیگر حوادث را درونی میسازد، بیشتر است. برخی این بخش از مغز را قلمرو خودآگاهی نامیدهاند. ازآنچه در درون و بیرون خانه در جریان است آگاهتریم، و این دقیقاً همان نتیجهای ست که انتظارش را داریم.
بیش برانگیختگی (Overstimulation)
اگر کسی هستید که متوجه تمامی جزئیات در یک موقعیت میشوید، و اگر موقعیت پیچیده است (جزئیات به خاطر داشتنی آن زیاد است)، تنش زیاد است (شلوغی، بینظمی، و غیره)، یا خیلی طول میکشد، پس بدیهی ست که بهتر است هرچه سریعتر دست از پردازش تا با این پایه بردارید. دیگران خیلی متوجه نیستند یا نمیفهمند و زود خسته میشوند. حتی ممکن است شمارا عجیب غریب ببینند اگر که نتوانید همه روز را به تماشای جاهای دیدنی رفته و شب هم به کلوپ شبانه بروید. شاید وقتی از ایشان میخواهید تا اندکی سکوت کنند، تا فرصتی برای فکر کردن داشته باشید، به شما زخمزبان هم بزنند. شاید از غذا خوردن در یک رستوران شلوغ و پر «سروصدا» لذت ببرند، درحالیکه تحمل سروصدا برای شما آسان نیست. درواقع این همان موضوعی ست که ما و امثال ما با آن مواجهیم _ HSP ها در شرایط پر محرک (ازجمله تنشها و محرکات اجتماعی) بهسرعت تحتفشار قرار میگیرند. شاید همدرسهای خود را بهخوبی یاد گرفتهاند و بیش از دیگران از موقعیتهای پرتنش اجتناب کنند.
در پژوهش اخیری که توسط فردریک گرستنبرگ در آلمان انجام شد و آدمهای بسیار حساس را با آدمهای غیر حساس مقایسه کرده است، از آزمودنی خواسته شد تا تکالیفی را بر روی صفحه کامپیوتر انجام دهند که به صدا مربوط میشد، HSP ها سریعتر و درستتر کار را انجام دادند، ولی درعینحال در مقایسه با دیگران استرس بیشتری را تجربه کردند. به دلیل تلاش ادراکی یا تأثیر عاطفی ماجرا، به هر دلیل که بود، احساس تنش داشتند.
بههرحال آنطور که عدهای اظهار میکنند، صرفاً به این منزله نیست که تحت محرکات زیاد برآشفته میشویم، گرچه این امر بهطور طبیعی برایمان اتفاق میافتد. مراقب باشید HSP بودن را با برخی مسائل مثلاً ناراحتی حسی قاطی نکنید: ناراحتی حسی که بهخودیخود یک اختلال محسوب میشود، مشکل در پردازش حسهاست و با پردازش بسیار خوب حسی یکی نیست. مثلاً گاهی، افرادی که دچار اختلالات اوتیستیک هستند از تحتفشار بودن شاکی هستند و برخی مواقع ابداً هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند. به نظر میرسد مشکل اینگونه افراد آن است که نمیدانند توجه خود را روی چه چیزی متمرکز کنند و چه چیزی را نادیدهگیرند. هنگام صحبت کردن با دیگران صورت وی را نگاه نمیکنند و به فرش یا سقف نگاه میکنند. بدیهی ست که ایشان نیز از تحتفشار محرکات قرار داشتن، گله کنند، ممکن است حتی به جزئیات بسیار دقت کنند، حتی اگر بیش برانگیخته نشده باشند.
واکنش عاطفی (Emotional Reactivity)
دادههای بهدستآمده از مطالعات و آزمایشهای انجامشده، نشان میدهد که HSP ها هم به تجارب مثبت و هم تجارب منفی واکنش بیشتری نشان میدهند، اما مجموعه پژوهشهای که Jadzia jagiellowicz انجام داده نشان میدهد که HSP ها مشخصاً بیش از غیر HSP ها به تصاویری که مثبت هستند، واکنش بیشتر نشان میدهند. مخصوصاً اگر دوران کودکی خوبی را سپری کرده باشند. در مجموعه پژوهشهایی که خانم دکتر جاویلیس در رابطه بامغز انجام دادهاند، واکنش به تصاویر مثبت، فقط در بخش مربوط به تجارب قوی عاطفی مربوط نبوده، بلکه در بخشهایی که با تفکر و ادراک عقلانی در ارتباط است، و همینطور با قسمتهایی که در پژوهشهای مرتبط بامغز، بخش پردازش عمقی نامگرفته، نیز ارتباط «بالاتر» تری نشان داده است. این واکنشهای قویتر نسبت به تصاویر مثبت توسط پژوهشگرانی چون مایکل پلوس و جی بلسکی که نظریه «حساسیت مؤثر» را مطرح کردهاند، تأییدشده، و نشان میدهد که آدمهای بسیار حساس از موقعیتها و تعاملات مثبت منتفع میشوند. ضمناً E بهمنزله همدلی نیز هست. در پژوهش دیگری که توسط بیانکا آکودا، آرون ای، آرون آ، سانگستر (۲۰۱۴) با عنوان مغز بسیار حساس به شیوه fMRI جهت بررسی حساسیت پردازش حسی و واکنش نسبت به دیگران اجرا شد. هم به افراد بسیار حساس و غیر حساس تصاویری از دیگران و عزیزان نشان داده شد، تصاویر حالات شادی، اندوه، و بیتفاوتی را شامل بود. در تمامی موقعیتها وقتیکه عاطفهای در تصویر وجود داشت، آدمهای بسیار حساس در بخش اینسولای مغز فعالیت بیشتری داشتند و در ضمن واکنش آینهای بیشتری نشان دادند، مخصوصاً وقتی به چهره کسی که دوستش داشتند نگاه میکردند _ بازهم گواهی دیگر بر واکنش نسبت به امری مثبت. نرون های آینهای فقط حدود بیست سال اخیر کشفشدهاند. وقتی کسی را نگاه میکنیم که مشغول انجام کاری و یا احساس کردن چیزی ست, این بخش از نرون ها نیز همان عاطفه را نشان میدهند. درنتیجه این نرون ها سهم زیادی در حس همدلی دارند. نمیدانیم طرف مقابل ما چه حسی دارد، اما خودمان نیز همان حس را تا حدودی دریافت میکنیم. این موضوع برای HSP ها بسیار آشناست. چهرههای ناراحت دیگران، باعث فعالیت بیشتر این نرون های آینهای در HSP ها میشود.
آدمهای بسیار حساس وقتی چهره عزیزان خود را ناراحت میدیدند، پیشنهاد کمک بیشتری میدادند. بههرحال هنگام مشاهده عکسها فعالیت مغزی حاکی از همدلی در HSP ها از غیر HSP ها قویتر بود.
اشتباه شایعی وجود دارد دال بر اینکه عواطف باعث میشود غیرمنطقی رفتار کنیم. اما پژوهشها علمی اخیر در حیطه تفکر توسط روانشناس روی بائومیستر و همکاران، عواطف را در مرکزیت خِرَد قرار میدهد. یکی از دلایل آن، این است که اکثر عواطف پس از یک رخداد، حس میشوند، که بهخودیخود کمک میکند تا یادمان بماند که چه اتفاقی افتاد و از آن درسی بیاموزیم. هرچه بیشتر از بابت یک اشتباه ناراحت باشیم، بیشتر دربارهاش فکر خواهیم کرد و همین باعث میشود تا جلوی رخ دادن مجدد آن در آینده را بگیریم. هرچه از بابت یک موفقیت شادتر شویم، بیشتر دربارهاش فکر کرده و حرف خواهیم زد، و همین باعث میشود تا بیشتر به دنبال تکرار آن باشیم.
پژوهشهای دیگری توسط بائومیستر انجامشده، نشان میدهد که تا آدمها دلیلی عاطفی برای یادگیری چیزی نداشته باشند، اصلاً، یا چندان خوب یاد نمیگیرند. مثلاً دلیل بهتر بودن یادگیری زبان دوم در محیط همین است. یک آدم بسیار حساس بدون داشتن انگیزه قوی عاطفی، پردازش عمقی نمیکند. به خاطر داشته باشید که وقتی HSP ها واکنش بیشتری نشان میدهند، برخاسته از عواطفی مثبت چون کنجکاوی، موفقیت (آنچه دیگران چندان نمیدانند)، کشش زیاد، شادی و امثالهم است. شاید همه نسبت به موقعیتی منفی واکنش نشان دهند، اما HSP ها آنچنان درگیر ماجرا میشوند که ما امیدوار میشویم که حتماً به نتایج خوبی خواهند رسید.
حس کردن جزئیات ظریف (Sensing the Subtle)
اکثر پژوهشها بر این امر انگشت نهادهاند. این همان چیزی ست که ما اغلب متوجه میشویم و دیگران نادیده میگیرند. برخی گمان میکنند که این مهمترین بخش از ویژگی بسیار حساس بودن است. بههرحال این ویژگی چندان به مفهوم حس کردن امور بهصورت خارقالعاده نیست_ برخی HSP ها گفتهاند یکی دو حسشان مثلاً شنوایی و لامسه بسیار دقیق و خوب کار میکند اما در بقیه حسها عادی هستند. و هستند HSP هایی که چند مورد از حسهایشان بسیار ضعیف است. منظور دقت نظر ما در پردازش است که به طرق مختلف مفید واقع میشوند. از شادیهای ساده گرفته تا رفتارهای غیرکلامی دیگران. نکاتی که خود دیگران نیز متوجه آنها نیستند.