دوستم جیم، خانواده مستحکم و پشتیبانی دارد. تشویقش میکردند دکترایش را بگیرد و از یافتههای خود برای ارتقا بخشهای رشد نایافته خود استفاده کند و او یکی از جذابترین، مهربانترین و دوستانهترین آدمهایی است که میشناسم. ذهن سالمی دارد. و باید این را هم بگویم که بسیار حساس نیست. هیچوقت از صحبت کردن خسته نمیشود. دچار دردهای مزمن نیز هست. دردهایی که به خاطر بازی فیرزبی برای یک آدم چهل ساله رخ میدهد.
او و همسرش صاحب دو دخترند. اولین دخترش بتسی، درست مثل جیم است. دومی لی لی از همان اولین روزهای زندگی بچه خوب و آرامی بود، به شرط اینکه شرایط خانه خوب بود و نیازهایش به موقع برطرف میشد. لی لی ضمناً یک مشاهده گر خوب بود، اما از نظر پدرش جیم، لی لی کمی زیاده از حد مضطرب میشد. به هر حال لی لی مراحل رشدی خود را خوب طی میکرد، طوری که خانواده نگران شدن از بابت او را فراموش کردند.
در سال دوم زندگی لی لی، جیم نگران از من خواست تا درباره پژوهشی که میکردم با او صحبت کنم. او مثل خودم متوجه شد که لی لی بسیار حساس است. به نظرش لی لی با اینکه به خانواده پدریش نرفته بود، اما کودک بهنجار بود. به نظرش لی لی میتوانست زندگی شادی داشته باشد، هرچند که نوع شادی او متفاوت باشد. اما بعد از گفتمانی که با هم داشتیم، جیم واقعاً متعجب بود که چطور ممکن است که وی بهترین نوع پدر برای دختر کوچولوی حساسی چون لی لی باشد.
برای شروع قبول کرد که به هیچ نحوی و به خاطر هیچ کسی به خاطر رفتارهای لی لی برای او مزاحمت ایجاد نکند. و اگر لی لی به هر دلیلی تمایلی به دیدار جمعی نداشت، وی را تحت فشار قرار ندهد. جیم تصمیم گرفت سیاستمدارانه فرصتهایی برای شادی لی لی در زندگی فراهم سازد. از بودن در کنار امواج اقیانوس گرفته تا بالا رفتن از درخت و رژیم های غذایی جالب برای لی لی و به تن کردن لباسهای متفاوت و نه پوشیدن یک یونیفرم خاص.
در تمامی موارد اگر لی لی مخالفتی میکرد، جیم قبول میکرد و همیشه به نقطه نظرهای وی احترام میگذاشت. هیچ وقت او را تحت فشار قرار نمیداد ، با اینکه قدرت انجام این کار را داشت. خیلی ساده نقطه نظرهای خود را با وی در میان مینهاد ، احساس امنیت و شور و نشاطی که جیم برای وی فراهم میکرد، باعث میشد تا لی لی همراهتر شود .
جیم همیشه حواسش بود که با احتیاط عمل کرده و جمعهایی را انتخاب کند که لی لی در آنها هراسان نشود. فقط به او خوش بگذرد و کسب موفقیت کند. هوای او را حسابی داشت تا وقتی که خودش بخواهد مستقلاً وارد عمل شود از همه مهمتر، سعی کرد تعارضها را درون خود نگه دارد، نه اینکه با لی لی تعارض پیدا کند. همه تلاش خود را میکرد تا لی لی فرصت کافی برای مشاهده کردن داشته باشد. در این اوضاع با تعارض درونی خود دست و پنجه نرم میکرد، اما بروز نمیداد. از ماجراهایی که تعریف میکرد متوجه شدم که او و لی لی کنار برکه رفته و یا برای اسکی رفتهاند و با هم درباره مزایا و معایب هرچیزی گفتگو میکنند.
لی لی به خاطر اینکه پدر خود را آدم مسلطی میدید و مادرش را اندکی مضطرب، ترجیح میداد که وقتی قرار است با موضوعی تازه مواجه شود، پدرش در کنارش باشد و اگر کسی سبک و سیاق لی لی را زیر علامت سؤال میبرد، و او ناراحت میشد، جیم به لی لی میگفت، ” تو هم این مدلی هستی، هرکسی مدل خودش هست، و سبک و سیاق خودش را دارد. خب تو اینطوری هستی، میخواهی وقت بیشتری برای بررسی شرایط داشته باشی تا مطمئن شوی.”
جیم این را هم میداند که سبک لی لی طرف مظلوم را گرفتن است، محتاطانه کار کردن است و در نظر گیری بهترین استراتژی است. خلاصه اینکه او از اینکه دخترش بسیار حساس است، به خود میبالد.
داستان جیم را اینجا آوردم تا بگویم که آنچه کودکان بسیار حساس از والدین خود میطلبند، بیماران بسیار حساس از درمانگر خود میخواهند پذیرش، تشویق و احساس غرور کردن از موفقیتها و جنبههای مثبت بسیار حساس بودن ایشان است.
مهم نیست چقدر شرایط رشدی یک فرد عالی بوده، اکثریت بیماران بسیار حساس والدی چون جیم نداشتهاند. ممکن است از بسیار حساس بودن، شهودی بودن، همدل بودن، خلاق بودن، و هشیاری شاکر باشند، اما اکثراً نمیدانند که این کیفیات ویژه بخشی از یک پکیج است که جنبههایی چون ایرادگیری و ابراز ناراحتی از جوراب، برچسب لباس، درزهای لباس و پشمی و نایلونی بودن آنهاست. در نتیجه در مقام یک بزرگسال لازم است همان درک و فهمی را داشت که جیم در حق دخترش روا داشت.
از نقطه نظر سیستمی، و از منظر بالینی درک این ویژگی به چند دلیل ارزشمند است. اولاً حتی وقتی که کودکی خوبی دارند، باز باید تا اندازهای کمکشان کرد بفهمند چرا با دیگران فرق دارند. معمولاً انتقادها از جانب کسانی مطرح میشود که به نامتعارف بودن ایشان فکر میکنند. حال اگر پاسخ نامناسبی به ایشان دهید، که گفتههای منتقدان بسیار حساسها را تأیید کند، آدرسی غلط به ایشان میدهید. در ثانی از کسب شناخت درباره حساس بودن منتفع میشوید، چون دارای ارزیابی، تشخیص و برنامه درمانی است. بعید است فکر کنید که دیگر بیماران شبیه هم هستند یا باید باشند.
سوم اینکه این شناخت منجر به نتایج مثبت بیشتر میشود چون توقع آن را ندارید که بیمار حساس، آدمی غیرحساس شود، سریع اقدام کند، یا خودانگیختهتر شود. جرات ورزی بارز کند، از نظر عاطفی سرد شود، از انتقادها ناراحت نشود و امثالهم. اشخاص بسیار حساس میتوانند خودانگیختهتر شوند، اما هرگز بدون توجه به نتایج سریع تصمیم نمیگیرند. میتوانند جرات ورزتر شوند، اما در بوق و کرنا نمیزنند، عواطف خود را بهتر مهار کنند، اما از شدت آن کاسته نمیشود. تعبیر بهتری از نقد خواهند داشت، اما هرگز از بابت آنها آسوده خاطر نمیشوند.
چهارم : اتحاد درمانی از همان بدو امر بهتر صورت میپذیرد. بیماران بسیار حساس وقتی درباره بیماری خود مطلع میشوند ، بسیار آسوده خاطر میشوند. مخصوصاً زمانی که به زبانی صحیح درباره این ویژگی که همیشه احساسش میکردند و احتمالاً تعبیر نادرستی دربارهاش داشتند، آگاهشان کنید
پنجم : زمانی از کارتان احساس رضایت بیشتری میکنید که میفهمید به همین سادگی باعث ارتقا احساس عزت نفس آن دسته از بیمارانی شدید که بتوانند جوانب مثبت ویژگی خود را نیز ببینند، نه صرفاً جنبههای منفی را که فرهنگ و اطرافیان مدام به ایشان نسبت میدادند.
ضمناً، با معرفی و مطرح کردن پژوهشهایی که در زمینه فرزندپروری خوب ارائه گردیده، سهم به سزایی در فرزندپروری والدین داشته باشید.
خلاصه و نتیجه گیری : بسیار حساس بودن (یا پردازش حسی) اشاره به خلق و خویی درونی دارد که در آن فرد نسبت به جزئیات هشیار است و اگر میزان محرکات زیاده از حد باشد، فرد دچار در هم شکستگی میشود. شواهد نشان میدهد که این ویژگی در بین ۱۵_۲۰ درصد از جمعیت وجود دارد، راهبردی تکامل یافته در پردازش اطلاعات قبل از اقدام است و با سریعاً اقدام کردن کاملاً متضاد است ( این ویژگی در صد گونه از حیوانات نیز به همین نسبت یافت شده است).
تعداد متولدین بسیار حساس از هر دو جنس دختر و پسر برابر است. آدمها فکر میکنند یا بسیار حساس هستند یا نیستند. با خجالتی بودن، بازداری شده بودن و یا درونگرایی یکسان نیست. حدوداً سی درصد برونگرا هستند. آدمهای بسیار حساس ممکن است آدمهای بسیار جویای حسی نیز باشند_اینها دو ویژگی جداگانهاند، متضاد بسیار حساس بودن، تکانشگر بودن است، و الزاماً هرکسی که بسیار حساس است، نابغه نیست.
از میان ویژگیهایی که نتیجه تجزیه و تحلیل عمقی و با احتیاط است، آدم بسیار حساس هشیاری و خلاقیت بیشتر نشان داده و متوجه احوالات دیگران هستند، از محرکات ناخوشایند خسته شده، و عواطف چه مثبت و چه منفی قویتری دارند. یک نتیجهاش این است که اگر کودکی دشواری داشتهاند، آمادگی بیشتری برای ابتلا به افسردگی، اضطراب و خجالتی بودن دارند. در غیر اینصورت در مبتلا شدن به این بیماریها، فرقی با غیرحساس ها ندارند. در اصل اگر محیط خوبی داشته باشند، دستاوردشان کم نخواهد بود. به همین دلیل، بسیار حساس بودن یک اختلال محسوب نمیشود، فقط احتمال ابتلا به یک اختلال را بالاتر میبرد.
این ویژگی تاثیرات بالینی بسیاری دارد، درست مثل قومیت یا جنسیت. در واقع این ویژگی ذاتی باید کمترین اهمیت را داشته باشد. بسیاری از آدمهای بسیار حساس به همه سؤالات مقیاسhspها پاسخ بله بدهند، و بسیاری از غیر حساسها به تمامی آیتمها پاسخ منفی میدهند. این تفاوتی بزرگ است _با همه این اوصاف همانهایی که پاسخ بله میدهند، مجبورند در همان دنیایی زندگی کنند که آنهایی که پاسخ نه دادهاند، در آن میزیند، و درمانگر میتواند کمک حال خوبی در این زمینه باشد.
درمانگر بالینی برای اینکه با یک آدم با پردازش حسی حساس کار کند، نیازی به تغییر روشها و یا دیدگاهها ندارد. فقط لازم است نسبت به این ویژگی که یک تفاوت فردی مهم است، مطلع باشد ، چون حتماً بخش قابل ملاحظهای از مراجعین بسیار حساس هستند.
برگرفته از کتاب روان درمانی و آدم بسیار حساس نوشته الین آرون
ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)