ویژگی هایی نامرتبط با بسیار حساس ها

ویژگی هایی که به بسیار حساس ها مربوط نیستند : خوب است بدانیم بسیار حساس ها چه نیستند. در نظر داشته باشید که این بخش به اکثریت آدم ها مربوط است. اکثر آدم ها از …

irrelevant

ویژگی هایی که به بسیار حساس ها مربوط نیستند :

خوب است بدانیم بسیار حساس ها چه نیستند. در نظر داشته باشید که این بخش به اکثریت آدم ها مربوط است. اکثر آدم ها از سروصدای زیاد اذیت نمی شوند، آلودگی بصری آزارشان نمی دهد، تغییرات ناگهانی هم همینطور. یا همه تجارب و آنچه در یک محیط رخ می دهد و موجبات آزار بسیارحساس ها را فراهم می سازد. اکثر غیرحساس ها بیشتر اوقات از بازی های کامپیوتری، تماشای تلویزیون و فیلم های اکشن لذت می‌برند. از خیابانگردی خوششان می آید. از ماجراهای ورزشی و رفتن به مراکز خرید در تعطیلات هم خوششان می آید. درباره آینده تامل نمی کنند، مگر اینکه بهای سختی برای کارهای خود بپردازند. مثلا اکثر آدم ها دنبال آزمایش های تشخیصی سرطان سینه، روده و پروستات نمی‌روند.

مجددا تاکید می کنم که با فرض یکسان بودن شرایط، آدم های بسیار حساس اهل ریسک هستند ولی احتیاط می کنند. مثلا در یک ورزش پرخطر، تلاش می کنند تا نکات ایمنی را بیاموزند و در آنها خبره شوند، تا احتمال آسیب دیدنشان کاهش یابد. اگر شکست بخورند مایلند دوباره سعی خود را بکنند، منتها ابتدا به خوبی فکر کرده و استراتژی خود را تغییر می دهند. در حالیکه غیرحساس ها به ندرت تغییری در منش خود ایجاد می کنند. اکثر آدم ها از قمار کردن خوششان می آید و از باخت آزاری نمی بینند. کلا واکنش عاطفی چندانی بروز نمی دهند.

اکثر آدم ها طبیعت را دوست دارند و بسیاری از ایشان در دامان طبیعت احساس راحتی می کنند. اما غیرحساس ها به طبیعت بیشتر به دیده مکانی برای تفریح نگاه می کنند و دلنگران آسیب دیدن حیوانات نیستند. فقط حیوان خانگی خودشان برایشان مهم است.

طرح یک نمونه موردی :

سوزان ٣۴ ساله است، نمونه مثالی از بیمارانی که به کمک جدی برای کنار آمدن با حساسیت خود در زندگی نیاز دارد. گرچه توسط متخصص دیگری که از ویزگی بسیار حساس بودن مطلع نیست، به گونه دیگری درمان گرفته بود. در همان جلسه اول به محض نشستن بر صندلی گریست. او صاحب دختری هشت ماهه به نام کتی بود. مجددا بر سرکار بازگشته، و دچار حمله “هراس عاطفی”  شده بود. ” تحت فشارم” هق هق کنان ادامه داد ، ” دیگر نمی توانم تحمل کنم.” بعد صاف نشست و گفت، “البته می توانم از پسش بربیایم. نگران نباش. حالم خوب است.” لحن کلامش را طوری کرد که انگار دلش نمی خواست من غمگین شوم. موضوع فقط این نبود که بخواهد ماجرا را انکار کند.

به سوزان موقعیت شغلی جدیدی با دستمزد بیشتر و البته مسئولیت بیشتر پیشنهاد داده شده بود و قرار بود در فصای بزرگتری کار کند که ارتباط وی با افراد را بیشتر می‌کرد.دلایلی که برای تغییر حرفه می آورد، همیشه منطقی بود. دلیل یکی از تغییرات شغلی خود را درنظر نگرفتن مسائل اخلاقی از طرف شرکت دانست . در مورد دیگر به نظرش محصول شرکت بی ارزش بود. او به سرعت از نردبان شغلی بالا می‌رفت. گاهی فقط پس از چند ماه. به سرعت در حد متخصصین روز پیشرفت داشت.

به نظرش ازدواجش چندان مساله ای نداشت. وقتی پنج ماه پیش بر سرکار خود بازگشت، یک پرستاربچه تمام وقت استخدام کرد. به نظرش حالا که هم او و هم شوهرش کاری تمام وقت داشتند، چاره ای نبود.
سوزان با مادرش صحبت می کرد. زنی دوست داشتنی بود که تا وقتی دو دخترش به سن مدرسه رفتن برسند، سرکار نمی رفت و شخصا از آنان مراقبت می کرد. هفته ای یکبار با هم حرف می‌زدند و او مادرش را در جریان کارهای خود می گذاشت. مادر سوزان از ایده پرستار بچه خوشش نمی آمد اما به انتخاب او احترام می گذاشت.

سوزان پدرش را بسیار دوست داشت. او بانکدار موفقی بود ولی هر وقت که دلش می‌خواست پدرش نبود. پدرش تمامی تشویق نامه هایی که سوزان از کودکی گرفته بود را قاب کرده و به در و دیوار میزد. در دوازده سالگی پدرش به او گلف یاد داد. سوزان می دانست که علت اصلی اینکه وارد دنیای حرفه و شغل شده پدرش بوده است و تلاش خود را می‌کرد تا روزی مدیر شود پدر همیشه به او افتخار می کرد. گرچه خستگی دخترش را می دید.
با توجه به اینکه سوزان دوران کودکی شادی داشت و با اشتیاق از آن دوران صحبت می کرد، تصمیم گرفتم روی حساسیت او کار کنم. سوزان کتاب مرا خوانده بود، در نتیجه به چند مورد از مطالب کتاب اشاره کردم. در پاسخ به من گریست.

درباره چند موضوعی که به خاطرشان تحت فشار بود گفت. عواطف مادرانه قوی داشت. دلش می‌خواست یک فرزند دیگر هم داشته باشد، اما در عین حال به بودن در دنیای حرفه ای نیز علاقمند بود. می خواست برایم توضیح دهد که چرا نمی تواند همچون دیگر مادران مسوولیت در قبال فرزندان و خانواده و شغل را همزمان انجام دهد.

“مگر در کتابت نگفته بودی که این حساسیت باعث می شود که آدم خلاق شود؟ اگر من اینقدر خلاق هستم، پس چرا نمی توانم راه حلی برای مشکل خود بیابم؟ در عوض مدام گریه می کنم. حساس بودن یعنی همین؟ چرا در کتابت درباره این موضوع صحبت نکردی؟”

خیلی آرام گفتم، ” توضیح داده ام. اما فکر می کنم نمیخواستی متوجه آن بخش ها بشوی. قابل فهم است البته. “

” پس یعنی من باید با کتی در خانه بمانم، مثل مادرم که با ما در منزل می ماند؟ دیوانه خواهم شد. “

از او خواستم نگاهی به خودش بیاندازد، طوری که انگار کنترل امور را در دست دارد. در رابطه با رفتارش چه نظری داشت؟ پذیرفت که خوب عمل نمی کند.

“خب نظرت چیه؟ چیزی باید تغییر کنه؟ “….

پذیرفت. اما همچنان می خواست در شغل خود موفق شود، پس روی راهکارهای جدید متمرکز شدیم. قرار شد صبح زود سرکار برود و زود هم از سرکار بازگردد. همینکار باعث می‌شد تا کمتر در ارتباط با دیگران باشد و در دفتر کارش مدت زمان بیشتری در خلوت به سر ببرد و اصلا با خودش کار به منزل نیاورد، تا فرصت بیشتری برای بودن با کتی داشته باشد.

درباره مدیرش هم صحبت کردیم. هردو به توافق رسیدیم که آدمی بهنجار ولی عجول و غیرحساس است.

در جلسه بعدی حالش بدتر شده بود. سعی کرده بود تا برنامه هایی که با هم در نظر گرفته بودیم را پیش ببرد، اما زود میرفت و دیربازمی گشت. نتیجه اینکه مدیر از او راضی تر شده و احترام بیشتری برایش قائل میشد. حالا فرصتش برای رسیدگی به کتی کمتر شده بود.

به او گفتم همه اینها نشانه آن است که عملکرد خوبی دارد. او تنها آدم بسیار حساس در محیط کار و خانه بود. آنان می توانستند روزی ١۴ ساعت کار کنند و عاشق حساس بودن در قالب خلاقیت، هشیاری و خودانگیختگی او بودند.

گفت : به هرحال مادران غیر حساس هم فرزندانشان را رها می کنند و سرکار می‌روند. از این کار خوششان نمی آید ولی اینکار را می کنند. من خیلی ناراحتم که کتی را با پرستاربچه می گذارم.

موضوع بحث آن جلسه ما مادر حساس و فرزندپروری شد. کتی هم کودک بسیار حساسی بود و سوزان می ترسید که پرستار بچه شان نتواند ماجرا را به درستی درک کند. همسرش فیل کمکی نمی کرد. “پرستار و فیل میخوان وقتی کتی دوست نداره کاری رو انجام بده و عقب میکشه، به انجام اون کار وادارش کنند. خیلی روش غلطی هست. به نظرشون کتی باید با ترس های خودش مواجه بشه. وقتی هم کتی گریه میکنه و مقابلشون می ایسته، بازهم توجهی ندارند. میدونم کتی چه حس بدی پیدا می کنه. “

کتی اورا به دوران کودکیش برده بود. _” پدرت؟ “

” یادم میاد پدرم وادارم می کرد با ترس هام مواجه بشم. یاد گرفتم به خودم فشار بیارم. دوست داشت خودم رو ابراز کنم. خیلی سخت بود. مجبورم کرد گلف یاد بگیرم. من هم از پسش برآمدم. “

” به خاطر حساس بودنت خوب یاد گرفتی، مگه نه؟

“ولی اونا منو سوزی توپ گم کن صدا می‌زدند.”

من همیشه اولین خاطره را در برگه مراجع ثبت می کنم. او خاطره اش مربوط به کوتاه کردن مویش بود. به نظرش کار وحشتناکی بود. وقتی پدرش در این‌باره شنید، او را نزد سلمانی برد و به هرکس که آنجابود از ترس او گفت. ” همه زنانی که در آرایشگاه بودند، به من خندیدند و من مدام گریه می کردم. ولی او گفت، هیچوقت نمی توانم کارم را در دنیا پیش ببرم هاگر که یاد نگیرم…”

“یاد نگیری که با ترس هایت مواجه شوی. چند سالت بود؟”

“سه”

تقریبا داد زدم. ” پس تو با ترس های کیتی مدل دیگری رفتار می کنی. “

” کار دشواری نیست. اگر وقت کافی برایش داشته باشم، از پس همه چیز برخواهد آمد. ولی موضوع این است که او خیلی تلاش می کند تا پدرش را از خود راضی کند. می ترسم این امر در او نهادینه شود. “

” درست مثل خودت.”

ازعلاقمندیش به داشتن یک فرزند دیگر گفت، و پذیرفت که نمی تواند مادام که بر سرکار می رود، این آرزویش را عملی کند. اما رها کردن این آرزو برایش ساده نبود. احساس می کرد در این صورت “مثل بازنده ها” ست.

به نظرم پرداختن به هردو جنبه یک موضوع مهم است تا به این ترتیب تعارض و تناقض حل شود. تا دو ماه روی این موضوع کار کردیم.

این وسط او روز به روز بیشتر از تردید پر میشد. وزن کم کرده بود، احساس اضطراب بیشتری داشت. قدرت تمرکزش را از دست داده بود، و حتی زمانی که وقتش را داشت، نمی خوابید. لازم بود فکری به حال انتقال دهنده های عصبی او کرد. بعد از مطالعه ای دقیق در این باره قرار شد ۶ ماه داروی ضدافسردگی مصرف کند. (روانپزشکی که او را به وی معرفی کرده بودم می دانست که باید از داروی با دوز بسیار پایین استفاده کند. کاری که در رابطه با آدم های بسیار حساس انجام می شود، چون بسیار حساس ها بیشتر به عوارض جانبی دارو گرفتار می شوند، یا باید داروهای متعددی تجویز شود تا بالاخره دارویی مناسب یافت شود.)

به زودی به وزن طبیعی خود بازگشت. کمتر گریه می کرد و ارتباط بهتری برقرار می کرد. مشکل زیربنایی وی همچنان برسرجای خود باقی بود. اما حالا می توانست واقع بینانه به مشکلات خود بنگرد. براساس دستورالعمل‌های کتاب های پدرش، او می بایست برای موفقیت در این دنیای پررقابت بر تمامی ضعف های خود غلبه کرده و از نقاط ضعف دیگران استفاده کند. حالا می توانست جنبه تاریک این دستورالعمل را ببیند. چه در پدرش و چه در خودش.

به خاطر همین پیام “ضعف ممنوع” بستر نفرت او از بسیار حساس بودنش را فراهم می کرد. می بایست بارها و بارها اندر فواید ویژگی بسیارحساس بودن خود بشنود و اینکه بداند دیگرانی هستند که از این ویژگی خود لذت می برند و در عین حال به دیده انتقادی به ویژگی خود می نگرند.

“آنان هرگز متوجه اینکه بسیار حساس بودن نکات مثبت و منفی توامان را دارد، نمی شوند _ خوششان می آید طبق میل ایشان عمل کنی. همان حساسیتی که باعث شده تا دید خوبی درباره تولید محصول داشته باشی و چنین مادر خوبی باشی، تو را تحت فشار قرار می دهند تا یک عالم کار را همزمان انجام دهی. ” نفرتی که از ویژگی بسیار حساس بودن خود داشت، مسلما یک شبه تغییر نمی کرد. اما بر این باور بود که از مشاوره با من به قدر کافی یاد گرفته که” مشکل را به تنهایی حل می کنم. ” تقریبا صدای به هم خوردن دندان هایش را می شنیدم.

یک سال بعد دعوتنامه ای از طرف سوزان به دستم رسید که مربوط به افتتاحیه و راه اندازی شغل جدید او بود. از این قرار که به مربیان مهدکودک ها و سازندگان محصولات کودکان خدمت رسانی از جهت آموزش ارائه می کرد. در دعوتنامه خود نوشته بود، ” دارودرمانی را کنار گذاشته ام، و به من افتخار خواهی کرد _ این شغل را فعلا به طور نیمه وقت راه اندازی کرده ام. پسرمان اکنون دو ماهه است. به نظرم بیش از گذشته حالم خوب است. از اینکه رئیس خودم هستم و کار خودم را راه انداخته ام، بسیارخوشحالم. مطمئن هستم وقتی آمادگی را پیدا کنم، تمام وقت کار خواهم کرد.

بهبود سوزان

سوزان از آن دسته بیماران بسیار حساسی بود که بیشترین تاثیر را از فلسفه و نحوه تعلیم و تربیت والدین خود گرفت. در اولین جلسه ای که داشتیم، به شدت تحت تاثیر عواطف خود قرار گرفته بود. در محیط کاری خود عملکرد خوبی داشت. مشخص بود که به واسطه دوران کودکی نسبتا خوب و آموزش هایی که دیده بود، در حیطه حرفه ای رشد خوبی داشته باشد. اینکه دائم شغل خود را عوض می کرد، از دیگر نشانگان بسیار حساس بودن وی بود.

طبیعتا بسیار حساسی که استعدادهای مختلفی دارد، مایل است بیشترین بهره را از فرصت هایش _ازدواج، پیشرفت شغلی و بچه هایش ببرد. . این سبک از زندگی برای هر زنی فشارزاست. بخصوص وقتی حمایت بیرونی وجود نداشته باشد، برای هردو جنسیت بسیار حساس، دشوارتر هم می شود. برخی از فشارهای کاری و خانوادگی وی به دلیل حساسیتی که داشت، تشدید شده بود. از اینکه او را کاساندرا خوانده بودند، خنده ام می گرفت. چون زن بیچاره توسط آپولو نفرین شده بود که همواره حقیقت را بداند ولی کسی باورش نکند. آدم های بسیار حساس در جلسات کاری همین اتفاق برایشان می افتد.

با توجه به مشکلاتی که سوزان با آنها دست به گریبان بود، جای تعجب ندارد که او حساسیت خود را دوست نداشته باشد. این معنا را داشت که باید از چیزی صرف نظر می کرد. باید یاد می گرفت مکررا به خود یادآوری کند که ویژگی وی، همان طور که مایلم باز هم بگویم یک پکیج است. ویژگی که می توانست هم توانمندی های وی را افزایش دهد و در عین حال او را محصور سازد. تصمیم به منصرف شدن منجر به تعارضی درونی می شود، و همین امر تنش درونی او را برای تصمیم گیری درباره خواسته های امروز و فردایش بیشتر می سازد. هم کار کردن و هم مادر شدن برایش حکم سایق درونی را داشت و صرف نظر کردن از آنها برایش حس بدی ایجاد می کرد.

سوزان خودش پیشنهاد دادکه نزد روانپزشک برود و از مصرف داروهای ضد افسردگی منتفع شده بود. اگر از همان جلسه اول دارودرمانی را پیشنهاد می دادم به احتمال زیاد جلسه دوم نزدم نمی آمد.این بیمار بزرگ شده بود، بدون اینکه بداند چنین ویژگی دارد و اصلا یاد نگرفته بود که با داشتن این ویژگی چه باید بکند. معمولا والدین و معلمین این گونه بچه ها دلنگران ند که خود و یا فرزندشان اشکالی دارد. زیاده از حد فشار وارد کرده، و افراطی حمایت می کنند، یا فرزندانشان را نزد مشاور می‌برند یا با هم به این نتیجه می رسند که دارودرمانی را شروع کنند، و به بچه چنین القا می کنند که حتما اشکالی در کار ایشان وجود دارد.

این کودکان بیشتر به “تطبیق پذیری بهینه” نیاز دارند. به این معنا نیست که والدین و بچه ها باید یک خلق و خو داشته باشند، بلکه به این معناست که والدین و معلمین که محیط کودک را می سازند، شرایط را به گونه ای فراهم سازند که بهترین جنبه های کودک متجلی شوند.

متاسفانه کودکان بسیار حساس گرایش به رفتار خیلی مودبانه دارند. طوری که به هیچ عنوان نیازی به سربه راه کردنشان نیست. این کودکان خود را با دیگران سازگار می کنند. وقتی دیگر بزرگسال شده اند، به عنوان درمانگر می بایست کمکشان کنید تا با خود “تطبیق پذیری بهینه” بیابند. این بیماران نیاز به مجموعه اقداماتی دارند که باعث شود احساس در محدودیت قرار داشتن نکنند. البته، احتمالا این امر رخ نمی دهد، مگر اینکه دچار بحرانی جسمانی و یا روانی شوند

برگرفته از کتاب روان درمانی و آدم بسیار حساس (فصل اول) نوشته الین آرون

ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)