وقتی بسیار حساس ها مشکل خود را خجالت می‌شمارند

خجالت مزمن یا ترس اجتماعی در هر دو مورد بسیار حساس‌ها و غیرحساس ها وجود دارد، و بهتر است قبل از شروع درمان از علت اصلی آن با خبر شوید. یکی از دلایل شایع خجالتی …

خجالت بسیار حساس

خجالت مزمن یا ترس اجتماعی در هر دو مورد بسیار حساس‌ها و غیرحساس ها وجود دارد، و بهتر است قبل از شروع درمان از علت اصلی آن با خبر شوید. یکی از دلایل شایع خجالتی بودن این است که آدم‌های بسیار حساس از محرکات زیاد به وجود آمده در ملاقات با غریبه‌ها اجتناب می‌کنند. در نتیجه روزبه‌روز بیشتر فاقد مهارت‌های ارتباطی شده و وقتی قرار باشد با غریبه‌ها صحبت کنند، بیش برانگیختگی بیشتری پیدا می‌کنند. نگرانند آنقدری که از خود توقع دارند، رفتار مناسبی نداشته باشند و همین باعث بیش برانگیختگی بیشتر در ایشان می‌شود و به این ترتیب دچار خجالت مزمن می‌شوند.

ضمناً بسیاری از ایشان تجارب دردناک طردشدگی به خاطر “بسیار ساکت” بودن یا “غرق در افکار” دارند و به همین دلایل دیگر نمی‌خواهند مجدداً طرد شدگی را تجربه کنند. اما از بودن با کسانی که ایشان را همان گونه که هستند می‌پذیرند، خوشحال می‌شوند. امیدوارند اینگونه طعم دوستی طولانی مدت و خوشایند را بچشند. احتمال وجود این جریان در بسیار حساس‌هایی که به عنوان خجالتی برای درمان مراجعه می‌کنند، بیشتر است.

این موضوع را نیز به خاطر داشته باشید که خجالتی بودن ترس از داوری اجتماعی ست که بخصوص در برخی موقعیت‌ها شاهدش هستیم. ممکن است اصلاً خجالتی نباشند فقط قبل از ورود به ماجرا به درنگ به منطور بررسی بیشتر نیاز دارند. شاید هم گفتمان عمیق‌تر را ترجیح می‌دهند.

نتیجه گیری: خجالتی بودن و حساس بودن را می‌توان با ارزیابی تفاوت و دلایل آن از یکدیگر تفکیک کرد. خجالتی بودن می‌تواند به دلیل مهارت‌های اجتماعی ضعیف، بیش از اندازه برانگیخته شدن و در نتیجه ناتوانی در استفاده از مهارت‌ها، بی علاقگی به جمع رخ دهد. ممکن هم هست اینکه کناره می‌گیرند صرفاً به این دلیل باشد که می‌خواهند درنگ کنند تا موضوع را بررسی کنند.

زمانی که برخی از بیماران بسیار حساس می‌خواهند در اولین جلسه مشاوره اوضاع و احوال خود را بهتر از آنچه پیشینه ایشان گواه است، نشان دهند، ارزیابی پیچیده می‌شود. حتی اگر گریه‌شان بگیرد، زود گریه‌شان را قطع می‌کنند، چرا که می‌ترسند ضعف خود را زیاده از حد نشان دهند. نشانه‌هایی از بسیار حساس بودن وجود دارد، اما انگار بیمار گذشته دشوار خود را مانند یک آدم غیرحساس تعریف می‌کند.

آدم‌های بسیار حساس ممکن است برای زیستن در دنیای غیر حساس خود را سازگار کنند، و از مهارتی که در پردازش جزئیات دارند، برای فهم احساسات دیگران و اینکه آنان چه توقعی از ایشان دارند، استفاده می‌کنند. راه جالبی برای کنار آمدن با دنیاست. وقتی کودکی خود را این‌گونه سازگار می‌کند، از آن به عنوان “خود دروغین” یاد می‌کنیم. این بیماران به طرز ناراحت کننده‌ای رشد روانی خود را محدود می‌سازند و از نیازها و تمایلات خود چندان آگاه نیستند در نتیجه هر از چند گاهی دچار اضطراب عمیق بی اقتداری می‌شوند، که مبادا دیگران بفهمند پشت نقاب قائم شده‌اند.، یا وقتی که احساس می‌کنند مورد سواستفاده قرار گرفته‌اند، خشمشان فوران کند. اگر در فضایی که پذیرش و تعادل عاطفی هست، حضور پیدا کنند، آن نقاب از چهره‌شان می افتد. گاهی این اتفاق سریع رخ می‌دهد. به هرحال ممکن است ارزیابی اولیه را دچار مشکل سازد، و جوری وانمود کند که انگار خیلی سازگار است و از نظر عاطفی نیز تعادل دارد.

بیماران بسیار حساسی هم هستند که نقاب متفاوتی دارند و آسیب دیدگی‌های خود را بسیار بزرگتر از آنچه بوده جلوه می‌دهند.

یک مورد مثالی از فشار پشت نقاب

آنا با سر و وضعی مرتب، و محکم به دفترم آمد و گفت ارتباط پایدار و متعهدانه‌ای دارد و در یک دفتر املاک موقعیت خوبی دارد. تنها گله‌اش مشکل در محدودسازی حجم کار بود. موضوعی که برای تمامی آدم‌های بسیار حساس موفق صدق می‌کند. با کاوش بیشتر مشخص شد که او پیشینه زندگی بسیار سختی داشته، ولی مادام که مشغول تعریف زندگینامه‌اش بود، کاملاً آرامش داشت. مادر آنا نه فقط وقتی کودک بود مراقبت اندکی از او می‌کرد، بلکه حالا که او بزرگ شده بود، مدام در دفتر کار او بود. می‌آمد و کنارش می نشست. مادرش اصرار داشت با او ادغام شود. اتاق خواب‌شان یکی بود. لباس‌های هماهنگ با هم می‌پوشیدند و مجبور بودند احساسی یکسان داشته باشند به نظر می‌رسید این نوع والدی کردن فاجعه بار بود و نتیجه مستقیم این که مادر آنا شخصاً مادری سالم نداشت. او در یتیم خانه بزرگ شده بود و آدم‌هایی هم که او را به سرپرستی می‌گرفتند، دائم تغییر نظر می‌دادند. آنا داشت عطش وابستگی در وجود مادرش را سیراب می‌کرد.

تنها نقطه روشن در زندگی آنا دوران تحصیل بود عده‌ای از معلم‌ها به او علاقمند بودند . او در جذب توجه دیگران مهارت زیادی داشت. در دوران تحصیل به سادگی دوست پیدا می‌کرد و می‌گذاشت تا دوستانش از وی مراقبت کنند، او هم در عوض تا جایی که می‌توانست نیازهای دیگران را برطرف می‌کرد به فکر برطرف کردن نیازهای همه آدم‌های نیازمند دور و بر خود بود.

هنگام درمان دیگر مهارت‌هایش کارآمد نبود. کاری که باید اتفاق می‌افتاد رخ داد. هم کارش را از دست داد و هم رابطه‌اش را. هم دچار افسردگی شد و هم خشم، چون قرار نبود که من نیازهایش را برآورده سازم، مخصوصاً نوع جسمانی آن را. می‌بایست از آغاز اختلال شخصیتی آشکار او را متوجه می‌شدم.

نتیجه گیری

اگر کسی از آسیب دیدگی‌های شدید دوران کودکی خود گفت، بهتر است بدانید که آثار آن همچنان باقیست. حالا هرچقدر هم که نقاب شخصیتی او چیز دیگری را مطرح کند.

برگرفته از کتاب روان درمانی و آدم بسیار حساس نوشته الین آرون

ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)