من ‏HSP‏ و همسر خودشیفته‌ام

HSP ها را به واسطه همدلی ایشان می‌شناسند و خودشیفته‌ها را به دلیل فقدان آن و همین رابطه میان این دو را ناممکن می‌سازد. آدم بسیار حساس (hsp) ویژگی‌های شخصیتی خاص و قدرتمندی دارد، از …

HSP ها را به واسطه همدلی ایشان می‌شناسند و خودشیفته‌ها را به دلیل فقدان آن و همین رابطه میان این دو را ناممکن می‌سازد.

آدم بسیار حساس (hsp) ویژگی‌های شخصیتی خاص و قدرتمندی دارد، از جمله تجزیه و تحلیل عمیق و توان همدلی با دیگران، و حساس بودن نسبت به جزییات. تا مدت‌های مدید تا آنجا که به خاطر دارم همدلی زیاد من اغلب توأم با نیازهای جدی من به درمان اطرافیانم همراه بود. خصوصیتی که نه فقط من، مختص همه بسیار حساس‌هاست. همین باعث شد تا در ارتباطی که از نظر روانی بدررفتارانه بود، باقی بمانم. بر این گمان بودم که می‌توانیم من و شریک زندگیم ارتباطمان را «حفظ» کنیم. می‌دانستم که این کار به تنهایی از دست من بر نمی‌آمد. اما واقعاً بر این باور بودم که به کمک هم می‌توانیم، چون آدم‌های آگاهی بودیم.

ماجرا از این قرار بود که او خودشیفته بود و همین موضوع بر تمامی جوانب ارتباطمان اثر می‌گذاشت.

خودشیفتگی چیست؟

وقتی کسی خودشیفته است، ممکن است او را دارای اختلال شخصیتی خودشیفتگی دانست که یعنی احساس خود ارزشمندی زیادی داشته، عاشق جلب توجه کردن است و با دیگران همدلی ندارد. شاید چنین اشخاصی را در بین دوستان و همکاران، اقوام یا رابطه عاشقانه خود سراغ داشته باشید. گرچه ظاهراً اعتماد به نفس زیادی دارند، اما ورای این پوسته ظاهری، نسبت به انتقاد و یا مورد قضاوت قرار گرفتن بسیار حساس هستند. دربارهٔ خودشیفتگی مکاتب زیادی نظر داده‌اند و می گویند که بیشتر روی یک طیف قرار دارند یا به عبارتی خودشیفتگی درجاتی متفاوت دارد. ممکن است همدلی روشن‌فکرانه نیز داشته باشند.

به نظر دکتر النور گرینبرگ، پژوهشگر و درمانگری که در حیطه خودشیفتگی تخصص دارد، خودشیفته، «می‌تواند درک کند که در حال رنج دادن دیگران است، اما انگیزه‌ای برای اینکه این کار را نکند، ندارد، چون شخصاً هیچ حس منفی در این زمینه ندارد .

در بخشی از طیف که میزان خودشیفتگی بالاست و آدم‌های با اختلال خودشیفتگی هستند، این افراد قادر به حس کردن عشق نیستند، اما در آن سر طیف بر این باورند که می‌توانند عاشق شوند. به نظر من شریک زندگی سابقم نیز همین طور بود.

استفاده از «همدلی به موقع» بعنوان کاتالیزوری برای تغییر

تا قبل از خواندن کتاب تفکری دوباره درباره خودشیفتگی اثر کریگ مالکین از روش «همدلی به موقع» برای شریک زندگی سابق خود استفاده می‌کردم. از آنجایی که روحیه حساسی دارم، خودانگیخته این کار را می‌کردم. به نظر دکتر مالکیت «همدلی به موقع یعنی گوشزد کردن اهمیت ارتباطات به او و همین باعث می‌شود که احساس خودتان نیز شفا یابد، تا جایی که فرق بین آدمی که قابل تغییر است را با کسی که نیست بفهمید.» ناتوانی فرد خودشیفته در واکنش مثبت می‌تواند به این دلیل باشد که خودشیفته احساس کند مورد حمله قرار گرفته یا مورد انتقاد واقع شده است و حالت تدافعی به خود بگیرد، یا در گفتگو کم بیاورد و شروع به سرزنش کردن کند. مثلاً بگوید «تو زیاده حساسی». همان جمله‌ای که نباید در رابطه با یک فرد بسیار حساس به کار برد. این احتمال وجود دارد که بخواهد موضوع شفاف شود، عذرخواهی کند یا تأییدتان کند. تقریباً هر زمانی که از «همدلی به موقع» استفاده کردم برای مدتی تغییر می‌کرد. با هم دربارهٔ خودشیفتگی می‌خواندیم .

و او می‌پذیرفت که با خواندن این مطالب که درباره رفتارهای خودشیفته زاده مثال زده و توضیح می‌دهد، قبول دارد که خودش هم چنین کارهایی می‌کند، اما هنگام انجام آنها متوجه نیست. از نظر من چنین دانشی جالب و کمک کننده است. با وجود این به عنوان یک hsp نمی‌توانستم درک کنم که چطور کسی این موضوع را بفهمد ولی انگیزه‌ای برای عملکرد بهتر نداشته باشد. شاید چون توان وی برای تغییر اندک بود یا مدام نبود، به هر حال بدرفتاری ادامه داشت. تمامی اتفاقاتی که بین ما رخ داد را می‌توان به واسطه رفتار خودشیفته وار توضیح داد: مثلث سازی، گیج سازی، فراموشی، دیوارسنگی شدن، فرافکنی، سرزنش گری، آسیب خودشیفته وار، غضب و فقدان جوابگویی. با دقت تمام می‌توانم بگویم تمامی موارد آرمان سازی، بی ارزش سازی و طرد کردن‌ها را به خاطر آوردم. وقتی با هم تازه ارتباط برقرار کرده بودیم، همچنان از دوست قبلی خود صحبت می‌کرد و از علایق مشترکی که با هم داشتند صحبت می‌کرد و با بردن نام او از من انرژی خواری می‌کرد. ضمناً از اینکه من به لاکتوز آلرژی داشتم و نمی‌توانستم غذاهای مورد علاقه او را بپزم غر می‌زد.و اواخر ارتباطمان میزان سرزنش گری او بی حدواندازه بود. مثلاً اینکه می‌گفت من باعث می‌شدم که او وسایلش را گم کند، من بودم که صبور نبودم، و آدمی بودم که به قدر کافی شعور نداشتم که متوجه اضطراب او به خاطر شغل جدیدش باشم. بارها برایش نامه می‌نوشتم. ولی می دانید او حتی آخرین نامه مرا در ایمیل خود باز نکرد و ناخوانده گذاشت. امیدوارم که بالاخره حالش بهبود یابد، اما به عنوان آدمی بسیار حساس چون همه چیز را عمیقأ حس می‌کنم، ماجرا به همین سادگی‌ها هم نیست .

یاد گرفتم به شهود بسیار حساسم گوش کنم

دلم می‌خواست او را یک خودشیفته بدخیم و هیولا بخوانم و او و خاطراتش را به باد بسپارم، ولی نمی‌توانم. ذهن من در بدترین روزهای خود نیز چنین کار نمی‌کند. آن روزها به این نتیجه رسیده بودم که او واقعاً قادر به عشق ورزیدن نیست، اما شهودم که قدرت یک hsp است، کمکم کرد تا دریابم که این موضوع واقعیت ندارد. شهودم به من می‌گوید که آنچه بین ما گذشت، بسیار پیچیده‌تر از سیاه یا سفید بودن است. شهودم به من یادآوری می‌کند که آنچه از سر گذراندم واقعیت داشت، همینطور شهودم به من می‌گفت که او می‌تواند تغییر کند. شهودم می‌داند که ما کاملاً متضاد یکدیگر بودیم اما توانی مکمل هم داشتیم. من آدم توانمند سازی بودم و شاخص و از جنس نور بودم و او آدمی به نظر خودش سرسخت و از جنس تاریکی بود. هر آدمی درون خود جنبه‌های مثبت و منفی را با هم دارد. اگر من آدم حساسی نبودم، گمان نکنم که می‌توانستم جنبه‌های خوب یک آدم خودشیفته را تشخیص دهم.

برای HSP ها رها کردن یک خودشیفته دشوار است

چه چیزی باعث می‌شود که یک hsp نتواند خودشیفته را رها کند؟ و من با ادامه دادن با او چه می‌آموختم؟

عمق پردازش من (D) در کلمه قصار D.O.E.S از کتاب آدم بسیار حساس اثر دکتر آلین آرون، موتور محرک من در تلاش برای پردازش همه آن چیزهایی بود که در ارتباط با همسر خودشیفته‌ام رخ می‌داد که شامل بررسی و پژوهش مقدار متنابهی از پژوهش‌های اینترنتی هم می‌شد. همین طور رفتن نزد روانشناس و مشاور و گاهی بررسی ارتباط پیشین با همسر سابقم نیز می‌شد. شخصاً به نظرم هنردرمانی خیلی کمک کننده است، چون تلفیقی است از قدردانی من از هنر به اضافه خلاقیت (که خود از دیگر ویژگی‌های آدم‌های بسیار حساس است).

درمانگرم همیشه کمک می‌کند تا افکار جدیدی داشته باشم که دیدگاه بسیار منفی من از بسیار حساس بودنم را به چالش می‌کشد، که زمان‌هایی رخ می‌دهد که بخصوص احساس آسیب پذیر بودن می‌کنم. او هیچ وقت مرا از پردازش عمیق باز نمی‌دارد، و به من یادآوری می‌کند که تعادل خود را حفظ کنم. به نظرم hsp ها توان خیلی خوبی در این زمینه دارند. ما نمی‌خواهیم گذشته را نادیده بگیریم یا وانمود کنیم که اتفاقی نیافتاده است. می‌خواهیم شجاعانه با آن مواجه شویم .

ضمناً hsp ها جوینده حقیقت هستند. در نتیجه شخصاً درباره همدلی، hsp ها و خودشیفته‌ها بسیار تحقیق کردم. می‌خواستم دورنمایی کامل از سراسر طیف خودشیفتگی داشته باشم تا بفهمم که او کجای طیف قرار دارند. از نگاه شخص ثالث شاید تحقیق در اینباره نامهربانانه و یا ناخردمندانه باشد و بهتر است این انرژی صرف کار دیگری شود. به عنوان یک وکیل با این مقیاس زیاد سروکار داشته‌ام. فهم اینکه hsp هستم، درست مثل یافتن آخرین تکه از پازلی بود که باعث تعادل یافتن من در روند شفایابی من بود.

آموخته‌ام که ترکیب عمق پردازش با خودشیفتگی در یک ارتباط ناممکن است. موضوع کمتر به مفهوم سازگاری مرتبط است و بیشتر به تضاد ارزش‌ها مرتبط است. HSP ها ارزش زیادی برای حقیقت و درستی قائل هستند. در حالی که خودشیفته‌ها به ظاهر کاذب خود اهمیت می‌دهند که مبتنی بر پنهان کاری و یا فرار از واقعیت است. وقتی با هم بودیم، همه تلاشم بر این بود که سر از واژه‌ها و رفتارهای متناقض او دربیاورم و او مدام سعی می‌کرد تا از پاسخ دهی بپرهیزد. نمی‌توان ارتباطی را حفظ کرد که فقط یک نفر در آن مشتاق فهم طرف مقابل است و دیگری اهمیت چندانی قائل نیست.

بیش برانگیختگی من (O) از D.O.E.S غالباً به شکل قدردانی بروز می‌کند. اگر بگذارم دلتنگی تمام وجودم را لبریز می‌کند.

خاطرات خوب صرفاً منحصر به خواندن آواز در ماشین، بازی‌های که می‌کردیم و شکلک‌های که در می‌آوردیم ربط نداشت، خاطرات خوش وقتی بود که از او چیزی می‌آموختم. مثلاً بازی گلف که یادم داد یا درست کردن قهوه‌های عالی. هنگامی که اولین‌ترم از دانشگاه حقوق تمام شد، او با حالتی متعجب به نمرات بد من نگاه کرد و گفت، «تو آدم سرسختی» هستی. وجه مشخصه ما hsp ها سرسختی است وقتی که هدفی را پیگیری می‌کنیم. این گونه وقت‌ها می‌توانیم سرسخت باقی بمانیم و در جامعه‌ای که برای ما ارزشی قائل نیست، به خود دلگرمی دهیم .

شاید عجیب به نظر برسد که خودشیفته من بذر افکاری را در من کاشت که باعث شد حالا این همه درباره خود بدانم. ضمناً او بود که باعث شد بفهمم یک آدم همدل هستم. بعد از اینکه هردو ما کتاب دکتر مالکین را خریدیم، فقط درباره یک فصل با هم صحبت کردیم. فصلی که درباره اسطوره کهن نارسیوس یونانی بود. روزی نارسیوس اکو (echo) را دید، که نماد عشق نافرجام است. اکو، نارسیوس را همه جا بر فراز قله یا در اعماق جنگل دنبال می‌کرد و تنها اجازه داشت که به او توجه و مهر نشان دهد. اکو چیزی نیست مگر آیینه‌ای از برای نارسیوس. خودشیفته من گفت که من او را یاد اکو می‌اندازم. به نظرم این موضوع تصادفی نبود. به یکباره احساس شرمندگی کردم.

تفاوت اصلی در همدلی است

سال‌ها بعد، وقتی برای اولین بار دربارهٔ مفاهیمی چون بسیار حساس بودن و همدلی فهمیدم، بلافاصله متوجه شدم که اکو احتمالاً همدل بوده است. او احساسات و افکار نارسیوس خودشیفته را جذب و تحلیل می‌کرد، هیچوقت نه افکار و نه احساسات خود را جذب و تحلیل نمی‌کرد. اکو آن قدر عمیق خودشیفته را می‌فهمید که دیگر دلیلی برای توضیح دادن یا عذرخواهی کردن او نمی‌دید. من هم در ارتباط با همسر خودشیفته‌ام صدای خود را از دست داده بودم. شب‌های زیادی بود که برایش نامه می‌نوشتم و خیلی وقت‌ها به دنبال واژه‌های «درست» می‌گشتم تا مبادا او را برنجانم. اخیراً فهمیدم که هیچ واژه‌ای نمی‌تواند خودشیفته را به خوبی توضیح دهد. من نبودم که در تلاش‌های خود ناموفق بودم، خودشیفته من بود که در پاسخدهی شکست خورده بود. آنچه آموختم این است که هر کسی چیزی برای یاد دادن به ما دارد. یکی از شاعرانی که به وی علاقمندم یانگ پویبلو می‌گوید، «همه معلم هستند، به صرف اینکه کسی زمانی اشتباه کرد، دلیل نمی‌شود که همیشه اشتباه خواهد کرد.» ولی از بابت درس‌های که خودشیفته من به من داد از او سپاسگزارم، گرچه بسیار رنجم داد. به نظرم اینکه به خود یادآوری کنم که او چه دانه‌هایی در من کاشت، مهم است. من با این دانه‌ها رشد کردم .

به دلیل همدلی و واکنش عاطفی (E) از D.O.E.S زیاد ما، احتمال زیادی وجود دارد که ما بیشتر درگیر نقاط قوت بالقوه درون افراد شویم و نه واقعیت بیرونی ایشان. با قطعیت بالایی می‌دانستم که شریک زندگی سابقم توان تغییر را دارد. وقتی بین ما مشکلی پیش می‌آمد، می‌گفت که باید نزد مشاور برود. قول می‌داد که لحن صحبت کردن خود را با من تغییر خواهد داد، اما در عمل همچنان به من فحاشی می‌کرد و رویم اسم می‌گذاشت و بهبود نیافتن ارتباطمان را برگردن من می‌انداخت. و گاهی می‌گفت «همه چیز درست میشه» اما وقتی از او می‌پرسیدم برای بهبود روابطمان چه کاری می‌کند، جوابی نداشت که بدهد.

هر از گاهی متوجه سمی بودن واژه‌ها و رفتارهایش می‌شدم

حرف (S) از کلمه قصار D.O.E.S دکتر آرون به همین حواس جمع ما HSP ها به جزییات است که دیگران توجهی به آن ندارند. دکتر آرون تاکید دارد که از منظر عصب شناسی آن دسته از مناطق مغز که مسوولیت پردازش حس‌ها را دارد، در hsp ها فعال‌تر است.

خودشیفته من از این ویژگی من چنین تعبیری داشت که «مرا زیر میکروسکوپ گذاشته‌ای.» و به نظرم در نهایت همین موضوع بود که باعث شد بروم. در واقع به نظر دکتر مالکین، «برخی از خودشیفته‌ها می‌توانند با کمک صحیح متخصص بهتر شوند و اگر در شناخت مشکل خود ثابت قدم باشند و انعطاف داشته باشند، فرصت جنگیدن با خودشیفتگی خود را خواهند داشت. اما شما مجبور نیستید که اگر از تلاش کردن یک تنه خسته شده‌اید، به همدلی با خودشیفته ادامه دهید.»

همدلی کردن زیاد به شدت خسته کننده است، مخصوصاً زمانی که در عوض همدلی چندانی با ما نشود. برای hsp ها همدلی زیاد خطرناک است و می‌تواند باعث شود که مانند اکو صدایمان را از دست بدهیم .

آنچه آموختم این است که «توان تغییر» واقعاً ویژگی مهمی است. مادام که تغییری رخ نداده باشد، توان ناکام می‌ماند. درست مثل آنچه بالقوه است، اما بالفعل نمی‌شود. به همین ترتیب آگاهی (یا لااقل انکار نکردن) تازه آغاز راه فهم این است که بیماری روانی وجود دارد. هرچه دیرتر متوجه این نکته شویم، مشکل جدی‌تر می‌شود. در رابطه با من انگار خودشیفته من توان تغییر کردن خود را به کار نگرفت و انتخاب کرد که تغییر نکند. چه تعبیر تراژیک شاعرانه‌ای، خودشیفته من می‌خواست مرا چون اکو بی صدا کند.

این را هم از روان درمانگرم آموختم که برای اینکه از حالت همدلی افراطی به درآیم، می‌بایست از «خرد» خود استفاده می‌کردم. تنها به این شکل بود که می‌توانستم متعادل شوم.

وظیفه «خرد» شناخت عواطف ما و معتبر شماردن احساسات، و بعد پاسخ دهی منطقی به آن است. در این مرحله از سفر درمانی خود، انگار که از این جمله تاکیدی تبعیت کرده باشم که: «می‌توان سی را عمیقأ دوست داشت و در عین حال از او فاصله‌ای سالم داشت .»

و «می‌توانم بروم و در عین حال آرزو کنم که‌ای کاش اوضاع فرق می‌کرد.»

اغلب خوانده‌ایم و شنیده‌ایم که شفایابی و درمان از آسیب‌هایی که یک خودشیفته در حق ما روا داشته سالیان متمادی به درازا می‌کشد، ولی به ندرت شنیده‌ایم که آدم‌ها بگویند فقط مدتی کوتاه طول کشید.

امیدوارم حالا که روایت زندگی خود را تعریف کردم به کسی کمک کرده باشم. ترک ارتباط با آدمی سمی بهترین کاری بوده که برای خود بسیار حساسم و آرامش ذهنی‌ام انجام داده‌ام و امیدوارم شما هم شهامت این کار را پیدا کنید.

نویسنده: جسیکا چینا دورای

مترجم: مینو پرنیانی