سه نوع پیش‌نویس

براساس محتوا، سه نوع پیش‌نویس تعریف شده است: ۱) برنده و موفق ۲) بازنده ۳) غیربرنده یا معمولی ‌● برنده و موفق از نظرگاه اریک برن، کسی که پیش‌نویس برنده و موفق دارد، به اهداف …

براساس محتوا، سه نوع پیش‌نویس تعریف شده است:
۱) برنده و موفق
۲) بازنده
۳) غیربرنده یا معمولی
‌● برنده و موفق
از نظرگاه اریک برن، کسی که پیش‌نویس برنده و موفق دارد، به اهداف موردنظر خود می‌رسد. نکته بسیار مهم این است که فقط وقتی عنوان برنده و موفق قابل استفاده است که فرد با آرامش و شادکامی به اهداف خود برسد. اگر شمایک میلیونر هستید تنها زمانی عنوان برنده به شما اطلاق می‌شود که شادکام و خوشبخت باشیدو خودتان نیز در مورد خود و موفقیت‌هایتان احساس خوبی داشته باشید.
● بازنده
به عکس مفهوم برنده، بازنده شخصی است که به اهداف خود نمی‌رسد. به عنوان مثال فردی که تصمیم به ثروتمند شدن می‌گیرد و در نهایت از فقر سر درمی‌آورد، یک بازنده است.
بازنده دیگری هم داریم که ثروتمند شده است ولی شادکام و خوشبخت نیست و دچار انواع صدمات جسمی و روحی شده است.
پس از نظر برن موفق و برنده بودن باید بسیاردقیق تعیین شود. اگر شما در کودکی تصمیمی پیش‌نویسی با ایـن عنوان بگیرید که «من معمولاًشکست می‌خورم » ، رسیدن به این تصمیم پیش‌نویسی، صدمات جسمی و روحی زیادی برای شمابه همراه می‌آورد.
● غیربرنده و معمولی
افرادی هم هستند که در زندگی راهی حاشیه‌ای را انتخاب می‌کنند و خود را به خطر و دردسر نمی‌اندازند. آنها بسیار محتاط‌ اند، خودرا درگیر هیچ مسأله‌ای نمی‌کنند و همیشه در حاشیه زندگی می‌کنند. مثل کارمندی که سی سال بدون وقفه در بخش جانبی اداره‌ای کار می‌کند و بدون هیچ تغییر و پیشرفت چشمگیری بی‌سرو صدا بازنشسته می‌شود و به کنج خانه‌اش برمی‌گردد و مدام می‌گوید اگر شانس وفرصت مناسب بود، من حتماً موفق می‌شدم.
توجه به این نکته الزامی است که باید درطبقه‌بندی‌های بالا احتیاط لازم را به عمل آورد. باید دقت کنیم که این طبقه‌بندی‌هانسبی است و برای هر فرد متفاوت است و برنده و بازنده بودن را باید اغلب در هدف‌هایی که فرد انتخاب می‌کند و در احساسی که فرد درباره محتوای زندگیش دارد جستجو کرد. اغلب پیش‌نویس‌هایی که ما انتخاب می‌کنیم، ترکیبی از سه نوع بالاست. به عنوان مثال فردی که تصمیم گرفته در زمینه فکری موفق، در زمینه بدنی منفعل و در زمینه عاطفی بازنده بزرگی باشد.
در این مثلث با این که سه ضلع وجود دارداما همیشه دو نفر در آن بازی می کنند. و همواره تغییر نقش می دهند. این دو نفر همواره همدیگر را پیدا می کنند و در ابتدا هر دو از بازی لذت می برند. خیلی از رابطه های دوستانه و حتی زناشویی در قاعده مثلث کارپمن می گنجند.زن های سنتی ای که همیشه در نقش قربانی بازی می کنند و با افتخار می گویند که از نوکری کردن برای مردشان لذت می برند یا مردهای سنتی ای که همیشه دوست دارند در نقش ناجی زنها بازی کنند و وقتی زن دیگر دوست ندارد ناجی داشته باشد، مردها از زجر دادن لذت میبرند.

حس یک زن بعد از ناتوانی در ایجاد یک رابطه احساسی با یک مرد دیگر، حس یک قربانی است. وقتی نمی خواهد قربانی باشد پس سعی می کندبا زجردادن طرف مقابل، کنترل بازی را دست بگیرد و طرف مقابل را نگه دارد. این مثلث در خیلی از دوستی ها و همکاری ها هم اتفاق می افتد. نقش ها همواره تغییر می کنند ویک ناجی هم می تواند نقش قربانی را بازی کند. مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه راقطع کرد.

ناجی: نجات دهنده ها معمولاً کسانی هستندکه همواره دوست دارند با توانایی هایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی می کنند حتماً از توانایی احساسی، معنوی و یا کاری بالایی برخوردارنیستند. بلکه در بسیاری از موارد ( و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج می برند. در حقیقت ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.

زجردهنده: زجر دهنده کسی است که از کمک خودپشیمان شده است و حالا برای جبران به دنبال زجردادن طرف مقابل می پردازد.

برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب تحلیل رفتار متقابل نوشته جونز و ترجمه دکتر دادگستر مراجعه فرمائید.