روان درمانی و آدم بسیار حساس

بسیار حساس بودن، آن گونه که در پژوهشی که در سال ١٩٩٧ انجام دادم در ٢٠ درصد از جمعیت شایع است. در نتیجه شکی نیست که برخی از اقوام و دوستانتان بسیار حساس باشند و …

psychotherapy hands

بسیار حساس بودن، آن گونه که در پژوهشی که در سال ١٩٩٧ انجام دادم در ٢٠ درصد از جمعیت شایع است. در نتیجه شکی نیست که برخی از اقوام و دوستانتان بسیار حساس باشند و البته درصد زیادی از مراجعین نیز چنین اند.

آدم های بسیار حساس به جزئیات توجه دارند و بیش از دیگران از محرکاتی چون سروصدا و مکان هایی چون بازار، و دمای بالای هوا اذیت می شوند. واکنش های عاطفی قوی نشان می دهند و به استراحت بیشتری نیاز دارند. معمولا فکورند و اهل مشاهده. حدود ٧٠ درصد از بسیار حساس ها درونگرا هستند و به نظر میرسد آسیب پذیرند (برای کسب آگاهی بیشتر به کتاب آدم بسیارحساس مراجعه فرمایید.)

این ویژگی جدید نیست، قبلا نیز از آن ها یاد شده فقط اسامی متفاوت داشته مثلا “آستانه تحمل پایین”، “دیرجوش”….

“حساسیت” همچون چتر عمل می کند تا برای بقا راهی فراهم آورد. این موضوع هم در 20 درصد از حیوانات و هم در انسان ها شایع است.

ارتباط این ویژگی با روان درمانی چیست؟

هر چند این ویژگی در ٢٠ درصد از جمعیت شایع است اما در بین مراجعین احتمالا به حدود ۵٠ درصد میرسد. مراجعینی که کودکی دشوار داشته اند به احتمال بالاتری بسیار حساس می شوند. همین امر باعث می شود تا در مقایسه با کسانی که بسیار حساس نیستند، آمادگی بیشتری برای افسردگی، اضطراب و خجالتی بودن پیدا کنند. اما آن دسته از بسیار حساس هایی که دوران کودکی خوبی داشته اند، احتمال ابتلایشان به این مشکلات اضطراب و افسردگی و خجالتی بودن بیش از غیر حساس ها نیست.

در واقع شواهد فراوانی وجود دارد از اینکه کودکان بسیار حساس بیش از دیگر کودکان از مواهب کودکی خوب بهره می برند. به همین دلیل است که نباید به این ویژگی به عنوان اختلال نگاه کرد. و به همین دلیل است که عنوان این کتاب نیز چنین است، “روان درمانی و آدم بسیار حساس”. نه روان درمانی برای آدم بسیار حساس.

یکی از دلایل مهمی که باعث می شود بسیار حساس ها بیش از غیر حساس ها به دنبال روان درمانی بروند این است که ممکن است بر این باور باشند که به اختلالی دچار هستند. حتی وقتی مبتلا به اختلال نیستند، به ندرت درک می شوند. حتی خودشان هم خودشان را درک نمی کنند. در نتیجه در جستجوی درمان برمی آیند و می خواهند بفهمند که چرا اینقدر با بقیه متفاوت هستند.

ضمنا بسیار حساس ها وقتی برای درمان مراجعه می کنند، جلسات درمانی بیشتری را طالبند، چون به مطالب روانشناسی علاقمند تر هستند. نسبت به نشانگان و عواقب طولانی مدت آن هشیارترند. باید هم مدت طولانی تری در درمان باقی بمانند چون به مدت زمان بیشتری برای درمان نیاز دارند.، باید فهم بهتر و بیشتری از ویژگی خود بیابند. در عین کار بر روی مشکل فعلی خود، راه کنار آمدن با ویژگی خود را بیاموزد. ضمنا اگر به طور طولانی مدت به درمان بپردازند، دستاورد بهتری خواهند داشت

با این همه مراجعین بسیار حساسی که برای درمان نزد ما می آیند، لازم است ما درمانگران بدانیم فرق بین حساس بودن با دیگر اختلالات چیست و آنها را با هم اشتباه نگیریم. ضمنا لازم است متوجه باشیم که معمولا حساسیت با اختلالات دیگری همراه است. در نتیجه باید بدانیم این مشکلات چه تفاوتی در مراجعین بسیار حساس ما دارد، و همین باعث بهبود نحوه کار ما با ایشان می شود. هدف این کتاب تشخیص افتراقی بسیار حساس بودن با دیگر اختلالات و در عین حال برآورده کردن نیازهای مراجعین بسیار حساس است.

همانطور که قبلا گفتم کودکان بسیار حساس از نظر بیولوژیکی “حساس” هستند. همین امر به ایشان اجازه می دهد تا در مقایسه با دیگر کودکان نسبت به غنا و حمایتی بودن محیط بیشتر بهره مند شوند. به همین ترتیب در محیط های بد تاثیرات منفی بیشتری گرفته و حساسیت بیشتری از خود نشان می دهند. روان درمانی خوب نیز دقیقا همین تاثیر را دارد، ” متوجه مشوق و پذیرا بودن هستند.” روان درمانی موثر دقیقا همین تاثیرات مثبت متفاوت را بر بزرگسالان بالغ می گذارد، کمک می کند تا آسیب پذیری را به امری خوب همچون رشد مبدل سازند.

آیا این “زیاده حساس بودن” نقص است؟

این سوال همچنان پرسیده می شود، بیشتر به این دلیل که پژوهش های انجام شده پیشین چندان مورد توجه قرار نگرفته است. ضمن اینکه درمانگران با تمامی طیف بسیار حساس ها سروکار ندارند. چون آنانی که در محیطی مناسب پرورش یافته اند، معمولا به خوبی از پس مشکلات خود برمی آیند و بدون سروصدا در محیط بسیار خوب عمل می کنند. به ندرت متوجه ایشان می شوید، حتی اگر خیلی خوب بشناسیدشان وقتی درباره بسیار حساس بودن فکر می کنید، یاد ایشان نمی افتید.

از سوی دیگر در مقایسه با کسانی که بسیار حساس نیستند، فشار روانی بیشتری روی آدم های بسیار حساس است و ایستادگی بیشتری از خود نشان می دهند. رنج بردن و حساسیت در ذهن های ما همزادند.

آدم های بسیار حساس واکنش های عاطفی قویتری از خود نشان می دهند، که ممکن است با سیکلوتیمیا (دوره های متناوب نشاط و اندوه در حالت شدید) اشتباه گرفته شود که البته برخی از بسیار حساس ها نیز دچار چنین اختلالی می شوند . نیاز بسیار حساس ها به درنگ به منظور بررسی موقعیتی را فراهم می کند که انگار خجالتی هستند و شاید هم چنین بشوند. ترجیح بسیار حساس ها به در نظر گرفتن نقشه راه بعد از تجربه شکست و فی الفور شیرجه نزدن در موضوع است. و ممکن است باعث شود که فکر کنند مراجع مبتلا به اختلال وسواس اجباری یا اضطراب مزمن است. و باز بسیار حساس ها فکر می کنند که بله لابد به این اختلال ها مبتلا هستند.

از همه مهم تر، توان بالقوه بیش برانگیختگی که جزلاینفک بسیار حساس بودن است باعث می شود در مهم ترین موقعیت هایی که برای هر کسی پیش می آید، دچار برانگیختگی زیاد (یا کم) شوند و همین باعث می شود تا نتوانند ارائه خوبی داشته باشند و در نتیجه اعتماد به نفس اندکی یافته و در نتیجه در درازمدت خطرپذیری اندکی از خود نشان دهند. پس اگر کسی برخی نتایج طبیعی یک ویژگی را نداند، ممکن است به اشتباه فکر کند که دچار اختلال است. در حالی که این ویژگی اختلال نیست. در واقع می تواند خیلی هم مفید باشد.

یعنی فرد خجالتی به دنیا می آید؟ حساسیت زیربنای رفتارهایی ست که برچسب خجالت، اضطراب، مهارشدگی، واکنشی بودن، نوروتیک بودن یا در خود ماندگی خورده اند. به این ترتیب درک عمیق تری به دست می آید. این واژه ها بعد از مشاهده افراد و بخصوص کودکان و حیواناتی که رفتار غیرعادی از خود نشان نمی دهند به کار برده می شود تا برای بی عملی ایشان فرضی در نظر گرفته شود. اما واژه هایی چون “خجالتی” تمامی احتمالات را پوشش نمی دهد. اکیدا می گویم، خجالتی بودن به معنای ترس از مورد قضاوت واقع شدن اجتماعی است. از کجا مطمئن هستیم که کودکی که دوست ندارد وارد کلاس شود، ترسیده است؟ بسیار حساس بودن واژه بهتری ست برای آموخته های کودک حساس دال بر اینکه با وارد شدن به کلاس طرد خواهد شد. پس چرا به غلط کودک انگ خجالتی بودن می خورد؟

ضمناً واژه بسیار حساس کمتر منفی ست یا حداقل همان‌قدر که منفی است، نکات مثبت نیز دارد. واقعا هیچ واژه ای مهرآمیز تر از حساس برای این ویژگی وجود ندارد. همان طور که استفاده از واژه “پایداری” بهتر است تا واژه “لجاجت” . “برونگرایی” بهتر است تا “نداشتن حد و حدود”…..

با درونگرایی یکی نیست؟

حساس بودن و درونگرایی از نطر یونگ که برای اولین بار به آن اشاره نمود، یکی هستند : ترجیحی برای ادراک ذهنی یک تجربه، از طریق مقایسه با دیگر تجربیات، و نه اکتشاف واقعی آنها. ضمناً پژوهش هایی که توسط کوءلگا ١٩٩٢ انجام پذیرفته مکررا مشخص ساخته که درونگرا یان در بسیاری از حواس از برونگرایان حساس ترند. اما بعدا یونگ و همینطور دیگران به این نکته اشاره کردند که درونگرا یان از نظر اجتماعی درونگرا هستند.

مشخصا ٧٠ درصد از آدم های بسیار حساس از نظر اجتماعی درونگرا هستند، ٣٠درصد از نظر اجتماعی برونگرا هستند، و البته نسبت به دیگر برونگرایان به مدت زمان استراحت بیشتری نیاز دارند. درونگرایان بسیار حساس از درونگرایان غیر حساس تا حدود زیادی متفاوتند و نیازمند درک شدن.

به نظر میرسد حساس بودن امری ریشه ای تر است. در حالی که درونگرایی می تواند دلایل مختلفی داشته باشد. درونگرایی و برونگرایی هنوز هم واژه هایی کارآمد هستند، اما وقتی مراجعین حساس خوانده می شوند، درمانگران اندکی دستشان بازتر می شود. مضاف بر اینکه مراجعین نیز احساس می کنند بهتر درک شده اند و اینگونه ورای رفتار اجتماعی خود با واژه درونگرا بهتر درک می شوند.

چرا درمان باید برای بسیار حساس ها فرق کند؟ ماجرا از همان اتاق انتطار و دفتر کار شروع می شود. مراجعین بسیار حساس نسبت به فضای پیرامونشان واکنش قوی تری دارند و اگر شما هم متوجه شدید، می توانید اتاق انتظار مناسب تری برایشان در نظر بگیرید. اولین جلسه ایشان متفاوت است _ عصبی تر از بقیه رفتار می کنند که ممکن است تعبیر نادرستی از آن بشود و باعث شود رنجی غیرضروری متحمل شوند. به محض شروع درمان بسیار حساس ها از درمان بسیار منتفع می شوند و بیش برانگیختگی ایشان کاهش می یابد. هیچکس هنگام بیش برانگیختگی نمی تواند خوب بیاموزد. کار با این گونه مراجعین به مراتب راحت تر است. پس بهتر است درمانگر سبک خود را با مراجع متناسب کند. ضمنا بسیار حساس ها نسبت به مورد انتقاد واقع شدن و دادن احساس گناه بسیار حساس هستند. می توانید با تغییر در نحوه گفتار و رفتارتان و ملایم تر شدن بهتر عمل کنید.

درباره نویسنده چطور؟

من شخصاً آدم بسیار حساسی هستم که درونگراست. هرچند ممکن است در ظاهر چنین به نظر نرسم. اما خودم می دانم که بسیار حساسم. پس این معنا را دارد که حساس بودن ممکن است در رفتار متجلی نشود. ضمنا رواندرمانگری هستم که به مرور متخصص درمان مراجعین بسیار حساس شده است. من تجربه هزاران ساعت کار با آدم های بسیار حساس را داشته ام. در عین حال ساعات متمادی مشغول تدریس، مصاحبه و گفتگوها با آدم های بسیار حساس بوده ام. همین ها باعث شده تا تخصص کافی در اینباره را داشته باشم. همیشه سعی کرده ام تا جایی که ممکن است دقیق عمل کنم. اصولا آدم شکاکی هستم و همین باعث شده به موضوع “بسیار حساس” بودن سرسری نگاه نکنم.

در کتاب از واژه های “بسیار حساس”، “حساسیت”، و “پردازش حسی” گاه به گاه استفاده شده که همگی یک معنا را دارند. “بیماران حساس” اشاره به کسانی دارد که در جستجوی رواندرمانی برمی آیند. گذاشتن تفاوت مهم است. اینکه چرا من واژه “بیمار” را به مراجع ترجیح می دهم را به بهترین شکل ممکن “پت دلینگ” توضیح داده است :

وقتی کسی را بیمار می نامم حس متفاوتی می یابم که باعث می شود به عنوان یک درمانگر احساس مسئولیت بیشتری کنم. می دانم که این شخص با کوهی از ترس نزدم آمده… قول می دهم تا یاوری فعال داشته باشم، آسیب پذیری را درک کنم، نه اینکه او را بی ارزش شمارده و یا بخواهم که کنترل زندگیش را در دست گیرم. به نظرم واژه “مراجع” چنین احساس مسئولیت، احترام و صمیمیتی را در بر ندارد… .

برگرفته از کتاب روان درمانی و آدم بسیار حساس نوشته الین آرون

ترجمه مینو پرنیانی (در حال انتشار)