در باب شادی

اخیراً در مجله «سلامت روان» با تعریف خوبی از شادی آشنا شدم. معتقد بود اگر شما خود را فردی شاد می دانید، پس شادید. شب قبل از به دنیا آمدن اولین پسرم، خوابی دیدم که …

اخیراً در مجله «سلامت روان» با تعریف خوبی از شادی آشنا شدم. معتقد بود اگر شما خود را فردی شاد می دانید، پس شادید.

شب قبل از به دنیا آمدن اولین پسرم، خوابی دیدم که در آن به من حقی داده شد. اینکه اجازه داشتم برایش آرزویی کنم یا فقط بخواهم که شاد باشد، هیچ اتفاق بدی برایش نیافتد، شغلی ایمن داشته باشد، ازدواج کرده و صاحب فرزندانی شود. هیچ کدام از فرزندانش قبل از او نمیرند، او و همسرش روزهای شاد زیادی داشته، ورزش کرده، تلویزیون ببینند، و دوستانشان را ببینند. یا برایش آرزوی داشتن آن نوعی از زندگی را کنم که روشن بین شوند. در دنیایی زندگی کند که اسرار شرایط بد انسانی بروی روشن شود و با چنین فهمی بتواند نویسنده و شاعری بزرگ شود.

در خواب برایش آرزوی شادی و داشتن قلبی قدرتمند کردم.

هراز گاهی به این رؤیا فکر می‌کنم. در واقع به نظرم زندگی صرفاً «شاد» اصلاً نمی‌تواند کامل و با ارزش باشد. یک «پس چی؟» بزرگ. وقتی آدم‌های شاد را می‌بینم، بلافاصله دچار احساس هراس می‌شوم. به نظر می‌رسد این افراد که در آستانه سلامت روان به سر می‌برند، هیچ چیز ناراحتشان نمی‌کند، حتی به نظر می‌رسد در حال و هوای دست نیافتنی بودنشان، نوعی خود شادباشی وجود دارد.

غم انگیز است، و زندگی غیرقابل تحمل می‌شد اگر از رنج‌های دیگران مطلع می‌شدیم و متوجه می‌شدیم که هستند کسانی که از لحظه‌ای که از خواب برمی خیزند، هر ساعت از زندگیشان در رنج به سر می‌برند و هرگز روی یک صبح زیبا و آسمان آبی را یک دل سیر نمی‌بینند. کریسمس پارسال کشیشی گفت، تا زمانی که در دنیا اشتباهات را درست جلوه می‌دهند، نباید برای یکدیگر آرزوی کریسمسی شاد داشته باشیم. باید همه کریسمسی شاد را تجربه کنند. آه خدای من! محدود کردن شادی به دلیل بی عدالتی گسترده راه محنت باری به نظر می‌رسد.

با این حال شادی هنوز جالب توجه است: به نظرم برای آنکه ارزشش را داشته باشد، باید استحکام و محتوا هم داشته باشد. شادی امری فراتر از اصل لذت است. وقتی شادم، می دانم که سه شرط وجود دارد. باید وجدان تروتمیزی داشته باشم. لازم است در برنامه یا فعالیتی مشارکت داشته باشم که باعث می‌شود احساس کنم در حال پیشرفت هستم. و سوم اینکه باید با کسانی که دوستشان دارم، ارتباطی صادقانه و شفاف داشته باشم.

همین حالا که مشغول نوشتن این مطلب هستم، موارد یک و دو را مورد توجه قرار دهم، در رابطه با موضوع سوم اوضاعم روبراه است.

نکته عجیب درباره شادی این است که هرچه بیشتر اندوه را بشناسی، احتمال شاد بودنت بیشتر خواهد بود. وقتی ده سال مداوم یکه و تنها برای همه چیز زندگیت جنگیده باشی، بعد وقتی ارتباط دوستانه‌ای را به یکباره تجربه کنی، در مقایسه با دورانی که کلی دوست و رفیق دوروبرت داشتی، به احتمال بیشتری شادی را تجربه خواهی کرد. همین طور است زمانی که از یک بیماری بهبود می‌یابی، از آستانه مرگ بازگشته‌ای، یا پس از مدت‌های مدید به کنار ساحل می‌روی. تجارب این چنینی، آنچنان مایه شاکر بودنتان را فراهم می‌سازد که همه مابقی عمرتان دوام خواهد آورد. سال‌ها پیش شبی در آلبانی ماجراهایی را از زبان مردم آنجا شنیدم. به خاطر یک دیکتاتور متحمل زندگی دشواری شده بودند. وقتی به خانه بازگشتم، نمی‌توانستم باور کنم تا چه اندازه خوشبختم. همه چیز زیبا و تمیز به نظر می‌رسید. آدم‌ها هم رفتاری دوستانه و قابل اعتمادی داشتند. تا ماهها حالم خیلی خوب بود. از ذهنم گذشت که باید همه تعطیلات را به جاهای پردردسر رفت: به این ترتیب موجبات شکرگذاری پنجاه هفته آتی فراهم می‌شود.

همیشه نسبت به راه حل‌های ساده و کتاب‌های خودیاری که چگونه شاد بودن را آموزش می‌دهند، بدبین بوده‌ام: خودت را ببخش! اقدام کن! دست از احساس گناه بردار! مثبت فکر کن! نه. من که این طور فکر نمی‌کنم. من بیشتر به مکتب الکلی‌های بی نام و نشان گرایش دارم، که به شما یادآوری می‌کنند اول احساس گناه داشته باش و بعد برو سراغ همه کسانی که آزارشان داده‌ای و عذرخواهی کن. واقعاً تحت تأثیر رییس کالج ولینگتون قرار گرفتم که گفت کلید شادمانی شبیه به فنر است. وقتی اوضاع دشوار می‌شود، پابرجا بمان، که هر از گاهی البته کنترل از دست خارج می‌شود. شادی حقیقی فقط زمانی رخ می‌دهد که زیرساخت‌ها سر جای خود باشند. منظور فقط سلامتی و دوستان و پول کافی نیست: تعادل لازم است. به تسهیل کننده‌های اخلاقی نیاز است.

نکته قابل تأمل آخر اینکه: وقتی خردسال هستید، شاد بودن کار دشوار و پیچیده‌ای نیست. بردن در یک مسابقه می‌تواند هفته‌ها شادتان کند. اما با بزرگتر شدن لایه‌های زیادی از اقسام احساسات راه را بر فعالیت‌های معصومانه و حتی شاد بودن از بابت آن‌ها می‌بندد. آشکار کردن شادی امکان آسیب دیدن و از دست رفتن آن را فراهم می‌سازد. پس عجیب نیست که آدم‌ها رو به سوی مواد و الکل می‌آورند.

توصیه‌ام: عشق بورزید. درددل کنید. اعتماد کنید. کار پرخطری است. طرد شدن غیرقابل تحمل است. اما صمیمیت با دیگران باعث می‌شود زندگی ارزش زیستن را داشته باشد و سرراست بگویم، مطمئن هستم که باعث شادی‌تان می‌شود.

خوراکی برای تفکر:

سؤال. به وقت کودکی شاد بودید؟

سؤال. آیا فکر می‌کنید شادی امری وابسته به شرایط یا نوع شخصیت است؟

سؤال. وقتی با آدم‌هایی برخورد می‌کنید که شوخ و شنگ هستند، شادیشان به شما سرایت می‌کند؟ یا با دیدنشان متوجه خلأ و نبود شادی در زندگی‌تان می‌شوید؟

سؤال. اگر کسی از شما بپرسد که آیا همسرتان آدم شادی هست یا نه، چه خواهید گفت؟

سؤال. آیا واقعاً برای شاد بودن وجدانی پاک و پاکیزه داشتن ضروری است؟

سؤال. آیا آموزش شاد بودن در مدارس نظر درستی است؟ یا «شاد بودن» امری خارج از کنترل است؟

نویسنده الیویا فین

مترجم: مینو پرنیانی