آدم بسیارحساس و شرکت در مراسم عروسی

شرکت در مراسم عروسی برای آدم‌های درونگرا آسان نیست و اگر بسیار حساس هم باشید، احتمال آشفته شدن بیشتر هم می‌شود. به نظرم کابوس آدم بسیار حساس درونگرا همین شرکت در مراسم‌های این چنینی است. …

pexels cleyder duque 3816389 scaled 1

شرکت در مراسم عروسی برای آدم‌های درونگرا آسان نیست و اگر بسیار حساس هم باشید، احتمال آشفته شدن بیشتر هم می‌شود. به نظرم کابوس آدم بسیار حساس درونگرا همین شرکت در مراسم‌های این چنینی است. فقط فکرش را بکنید، سروصدا، لباس‌های ناراحت، الکل و چراغ‌های پرنور و چشمک زن.

دوست دوران دبیرستانم هفته پیش عروسی کرد. این مطلب در رابطه با همین ماجراست.

بهتر است اول توضیح دهم که من از هجده سالگی از شهر خود رفتم به مکزیک. حالا بعد از گذشت ده سال دوستم مرا به مراسم عروسی خود دعوت کرده بود. از آنجایی که سالیان متمادی ندیده بودشان و حتی با اسکایپ هم با ایشان صحبت نکرده بودم، تصمیم گرفتم با یک تیر دو نشان بزنم. هم شهرم را دوباره می‌دیدم و هم در مراسم شرکت می‌کردم.

در حالت عادی هم از شرکت در میهمانی مضطرب می‌شوم، حالا ببینید چقدر اضطراب برایش…

پنج راه برای شرکت در مراسم عروسی به عنوان یک درونگرا

۱. حداقل دو بار زمان، تاریخ و محل را چک کنید.

می دانم که کمی عجیب به نظر می‌رسد اما چون ذهنتان مضطرب است، دید شفافی نخواهید داشت. وقتی به کلیسا رسیدم، دیدم هیچکس نیست. بعد فهمیدم که یک روز زودتر آمده‌ام. خیلی خنده دار بود، می‌توانستم در مراسم عروسی به عنوان ماجرایی یخ آب کن تعریفش کنم. به هر حال یک دهه بود با این آدم‌ها حرف نزده بودم و می دانید که صحبت کردن برای ما ساده نیست. از اینکه بگذریم، نمی‌دانستم که مراسم در کلیسا مختص خویشان نزدیک است و نه من. بعدش هم که درگیر مراسم عکس گرفتن می‌شدند. خلاصه سه ساعت از وقت شیرینم هم اینجا تلف شد، در حالی که می‌توانستم در خانه بمانم و استراحت کنم و انرژی خود را ذخیره کنم. دیگران هین کار را کرده بودند.

۲. از چشم و گوش خود محافظت کنید.

راستش را بگویم برای مراسم آتی چند جفت گوش گیر با خود می‌برم فقط موسیقی نیست که صدایش بلند است. مردم برای اینکه صدایشان به یکدیگر برسد، بلند بلند حرف می‌زنند. غیرقابل تحمل است. نور که وحشتناک است. آدم‌های بسیار حساس نسبت به نور حساسیت دارند. و بدیهی ست که در مراسم عروسی نور شدید است. نمی‌دانم اگر از عینک آفتابی استفاده می‌کردم، خوب بود یا نه ولی حتماً بار بعد امتحان می‌کنم. برای خاموش کردن حس‌هایم کار احمقانه‌ای کردم، الکل مصرف کردم.

۳. استفاده از الکل برای “کنار آمدن” با اوضاع شمشیر دو لب است.

مشروب خوردم چون فکر می‌کردم اضطراب اجتماعی مرا کاهش می‌دهد و می دانم که کار درستی نکردم. مشروب برای سیستم عصبی ما بسیار حساس‌ها اثر بسیار مخربی دارد.

آرزو می‌کردم ای کاش مراسم‌های عروسی، درونگرا یانه تر و صمیمی‌تر بود و این هه سروصداهای مسخره در آن نبود. مشکل مردم چیست که این همه سروصدا و نور به خرج می‌دهند؟ دیگر به عطر و بوها اشاره نکنم که سردرد گرفتم. برای درونگراها عروسی‌های کوچک دوست داشتنی‌ترند.

مصرف الکل هم کمکی نکرد که حواسم کمتر به دور و برم باشد، بلکه باعث شد مثل دیوانه‌ها بشوم. تازه روز بعد هم خرابی حال در اثر مستی را تحمل کنم.

۴. درباره نیازتان مثلاً ترک مجلس واقع بین‌تر باشید.

دوستانم در حال ازدواج بودند و بسیاری از میهمانان آن شب، مرا از قدیم و نوجوانی می‌شناختند. حتماً با خود فکر می‌کردند چه اتفاقی برای او افتاده که چنین نامتعادل است.

چطور می‌توانستم به آنان بگویم که من تغییر کرده‌ام، که حالا آگروفوبیا دارم، که دلم نمی‌خواهد از خانه بیرون بروم، چگونه بگویم که تقریباً همیشه مضطرب هستم، و حتی از رانندگی کردن هم می‌ترسم. ترجیح می‌دادم درباره هیچ چیز با هیچکس صحبت نکنم. نمی‌دانستم آن شب چگونه به خانه برگردم. برگردم یا تا صبح بمانم. با تاکسی برگردم یا بگذارم یکی از میهمانان مرا برساند (اصلاً مگر می‌شود به کسی که تمام شب در میهمانی بوده اعتماد کرد). منطورم این است که خیلی چیزها بود که من نمی‌دانستم و اصلاً باید چگونه در این زمینه‌ها مطلع می‌شدم. بار بعد اگر به عروسی بروم، زود میهمانی را ترک می‌کنم، آن هم به شیوه‌ای امن.

۵. دیگران را از معذب و ناراحت بودن خود مطلع کنید. هرچه باشد دوستتان هستند!

یکی از دوستان نزدم آمد و گفت، ” میدونی، از اینکه اینجا هستی خوشحالم. هیچوقت این را بهت نگفته بودم، اما فکر می‌کنم تو خیلی زودتر از ما معنای زندگی را فهمیدی.”

نمی‌دانستم منظورش چیست. اما می‌خواستم بغلش کنم و گریه کنم. به او گفتم، ” این نورهای چشمک زن حالم را بد می‌کند” در جواب با خنده گفت،” دوست من هم همینطوره “. پس من رو به سوی دوست او کردم و آنقدر حرفمان گل کرد که فقط خندیدیم. هردو ما از آن چراغ‌های مسخره متنفر بودیم. صحبت کردن درباره این نورها مشکل را حل نکرد ولی حداقل دیگر از احساسی که داشتم، شرمنده نبودم و سرمان هم گرم شد.

با خودم فکر می‌کردم چه می‌شد اگر درباره اضطراب و دلنگرانی های حسی خود بیشتر رک و راست بودیم. در اینصورت ممکن بود کسی بر درستی حس‌هایمان صحه بگذارد. مگر نه؟ با کمی بیشتر فکر کردن درباره این موضوع، و صحبت کردن درباره این مسائل به مرور عادی شود.

آیا می‌شود عروسی‌ها از نوع دیگری باشد؟

آیا می‌شود که به کمک هم در مقابل این همه محرکات محیطی مقاومت کنیم؟

مترجم: مینو پرنیانی

نویسنده: ناشناس